مردای کشور ما فقط از مرد بودن نر بودنو بلدن
کلاس زبانم تموم شده بود منتظر بودم بابام بیاد گفت بیا کوچه جلوتر وایستاده بودم یهو یه پژو پارس اومد چرت و پرت گفت هی مزاحم میشد منم اولش هی گفتم برو اقا مزاحم نشو دیدم ولکن نیست جیغ و داد راه انداختم اهالی کوچه افتادن دنبالش فرار کرد داشتم سکته میکردم
من بخاطر اضطراب اجتماعیم بجز کلاس زبان اصن بیرون نیمرم لباسام پوشیده و تیرس و ماسک میزنم
بخاطر حس ناامنیتی و حمایتگر نبودن والدینم نمیگم بهشون حتی به مامان الانم از بی کسی دارم گریه میکنم
دیگه کلاس زبانمم نمرم تو خونه خودم با فیلم و کتاب میخونم