یکی از دوستای مامانم منو سوار موتور دیده بود و عکس گرفته بودو ب مامانم گفته بود دیشب.
امروز مامانم گفت کیه و چیه و اگر دوستش داری دوستت داره بگو بیاد. بهتر از اینه ک ابروریزی شه.
گفتم دوست داشتن کافیه؟ گفت اره. کیه پسره
شغلش چیه؟ گفتم سربازه.
گفت دانشجوعه؟ گفتم سربازه.
گفت کجا میشینن ؟ گفتم همین محله ی ما .
گفت مستاجرن؟ گفتم اره.
گفت ماشین؟ گفتم سربازه.
و گفتم سربازیش ۲ ماه دیگه تموم میشه.
گفت اگر جرعتشو اشت با من رو در رو شه ، بگو فردا با مامانش بیاد.
گفتم میاد:) ط بگو ساعت چند؟
گفت ۵.
اگر اومد فردا ساعت ۵، راجبش فکر میکنیم.
اگر نیومد کلا پرونده ی این پسره بسته میشه.
گفتم یکم وقت میدادی لااقل !
گفت برا چی؟
گفتم حداقل لباس بخره!😂
گفت ی دست لباس نداره؟ خاک توسرت عاشق این شدی..
گفتم فلانی کمدش پر لباسه ، خوشبخته؟
گفت اومد اومد.نیومد تمومه.
زنگ زدم ب معین . من من کنان بهش گفتم. گفت بت زنگ میزنم.
۵ دیقه دیگش زنگ زد گفت میایم ب مامانم گفتم گفته اوکیه چه بهتر:)))))
الانم رفته ارایشگاه موهاشو بزنه:)))
فردا قراره بیاننن
استرس دارم
و هیجان
و میترسم مامانم بدرفتاری کنه
یا اینکه اصلا اماده نیستیم.
هر دو ۲۰ سالمونه.