۳ سال باهم بودیم
خانوادش خبر داشتن و راضی بودن همه چی اوکی بود از اونطرف
ولی صحبتی بین خانواده ها نشده بود
نمی‌دونم چیشد یهو همه چی خراب شد 🙂💔
منم نمیفهم عاشقم بود نبود یا چی ...
۵ سال باهم بودیم ول کرد رفت وسط خاستگاری😅🖤
عشقا دیگه همشون فیکن :)
چقد این تاپیک غم انگیز بود:)
کمبود خیلی زیاد خییییلی
تو‌مدرسه وقتی شغل پدرا رو میپرسیدن
وقتی همه ی دوستام از عشق ب باباشون میگفتن
وقتی دانشگاه قبول شدم
روز عقدم
شب عروسیم
همیشه .....
با اینکه هیچی ازش یادم نیست
وقتی بچه بودم همه ازم میپرسیدن دوست داشتی بابات زنده بود؟؟
منم بهشون میگفتم شما چی دوست داشتید بابا نداشتید؟؟
یا اینکه قدر مامانتو بدون بخاطر تو ازدواج نکرد یه حس عذاب وجدان ب بچه ی چندساله همین الانم میگن !
این حرفای مضخرف بیشتر اذیتم میکرد و میکنه
ولی خب خداروشکر شوهرم مثل یه پدره برام
شکرخدا همسرتون ادم خوبیه مادرتون ازدواج نکرد بعد پدرتون؟چقد خانوم خوبی بودن قطعا عزیزم بخاطر شمابوده ولی این همه ماجرانیس بنظرم چون خودمم تواون موقعیتم بخاطر عشقی هس که به طرف داره نمیتونه ازدواج کنه حتی سالیان سال هم بگذره عشق وقتی تووجود ادم ریشه کنه دیکه سخت میشه نابودش کرد بخاطر پسرم پرسیدم که ببینم بااینکه قراره هیچ خاطره ای ازش یادش نیاد ولی چقد غمگین میشه چقد اذیت میشه!بمیرم من😭😭😭😭
برا همین میگم قوی باش
پسرت بعد ازخدا فقط تورو داره
نه مامانم ازدواج نکرد خودش همیشه میگه بخاطر عشقم ازدواج نکردم
هیچوقت اجازه نده این حرفا رو بهش بزنن
من از خدامه مامانم ازدواج کنه ولی خودش میگه اوقم میگیره از مردا خمه چی دارم شوهر برا چیمه
ولی شاید گفتنش درست نباشه ببخشید ولی شما جوونی پسرتم کوچیکه اگه یه مرد خوب پیدا شد ازدواج کن تا پسرت کوچیک باهاش اخت بگیره وقتی سنت بره بالا خیلی تنها میشی
من که ازدواج کردم مامانم خیلی تنها شد خواهر برادرم ندارم خونشو دادم دست مستاجر اوردمش پیش خودم . امیدت ب خدا باشه
عزیزم حقیقتش منم مثل مادرشمام اوقم میکیره ازهمه مردا حتی تصور یه مرد دیکه هم کنارخودم حالمو بهم میزنه ن عزیزم قرارنیس من بخاطرپسرم اجازه نکنم من بخاطر عشقی که به همسرم دارم نمیخام ازدواج کنم!عموی پسرم هس هیلی دوستش داره پسرمم عموشو خیلی دوس داره جای باباشو شاید پرنکنه ولی خب میتونه همدم خوبی برای بچم باشه من مادرتون رو کاملا درک میکنم که ادم یه بارعاشق میشه و دیگه نمیشه خودشو کنارکس دیگه ای تصورکرد خودمم متنفرم ازهمه مردا کنارهمسرم عشق و هیجان و زندگی و ارامش وخوشبختی رو تجربه کردم و دلم اصلن نمیخاد به هیچ مرد دیکه ای خیانت کنم چون از نظر من قلب و روحم پیش کس دیگه ای باشه وجسمم برای یکی دیگه یه نوع خیانته و نمیخام زندگی هیچ مرد دیگه ای خراب کنم!
همیشه سایشون بالاسرت عزیزم بله نظرمنم هس ادم قبل عزیزاش بمیره من به یه جایی رسیدم که خنثی ام ن مرگ کسی ن دنیااومدن کسی خوشحال یاناراحتم نمیکنه منی که نتونستم جلوی رفتن بودونبودمو بگیرم برای بقیه هم نمیتونم روپاهای من بود سرش روپاهای من بود تاساعتها اجازه ندادم کسی بش دست بزنه حتی نزاشتم امبولانس ببرتش هعی!امیدوارم هیچکس حال منوتجربه نکنه!
وای خدا چی کشیدی حتی نمیتونم یک لحظه خودمو جات بزارم منم بابام ۲۶ سالش بود برق گرفتش
مامانم میگه گفتن تو بستنی فروشی یکی برق گرفتش مامانم میگه فکرکردم صاحب کارشه رفتم دیدم بابات بدنش خشک شده افتاده رو زمین
انشالله شماهم سایت بالای سر پسرت باشه خدا بهت ارامش و صبر و توان بده بهترین ها رو جلو پای خودت و پسرت بزاره
