اول عاشق یک مرد مجرد دکتر شدم همین که عاشقش شدم ازدواج کرد و من موندم و یک عالمه غم اون قدرررررر غمم زیاد بود که ناخودآگاه ازدواجش رو انکار می کردم اما خب سراغشم نمی رفتم و فکر می کردم مجرد هست یک روز میاد من رو می گیره و به خاطرش بهتریییین موقعیت ها اومدند ازم خواستگاری کردند اما من ردشون کردم
سر عشق الانم هم همه ش امید دارم که یک روزی باهاش ازدواج می کنم و همچنان بهش متعهد موندم و همه رو حتی موقعیت های خوب رو باز پس زدم
الهی که این بار خدا من رو ناامید برنگردونه