مامانم کلا درمورد کار خونه خیلی تنبله،تا مجرد بودم همه کارا رو من میکردم،بعد از ازدواج گندش دراومد،بابامم بشدت خوش خوراکه،اوایل بارداریم خیلی خیلی بی حال بودم طوریکه توان هیچ کاری نداشتم،چند بار منو دعوت کردن ولی چطوریش جالبه،روز اول رفتم دیدم بابام دستکش و مرغ خریده،گفت ظرفا رو بشور نهارم بذار😑منتم میذاشتم که دعوتت کردیم😑 دیگه نرفتم خونشون،یطوری فشارم میافتاد که رنگم مثل زردچوبه میشد ولی انگار نه انگار 😑کارای خودمو شوهرم میکرد بعد اینا منو میکشوندن کار میکشیدن😑بارداری اولمم مامانم زنگ میزد بیا بشین مغازه من برم بازار جنس بگیرم،اون وقتم نمیتونستم بشینم،این در حالیه که داداشم تو خونه بیکار نشسته بود😑