خواب دیدم با دوستم رفتیم ی روستای دور برای دیدن رهبر
دوتامون چادر سر کرده بودیم در حالیکه تو واقعیت چادری نیستیم بعد رفتیم دست بوس من ادم معتقدی نیستم حقیقتا ولی تا دیدمشون گریه کردم بعد دستشو بوسیدم
گفتش تو ادم خوبی هستی دلت پاک و ساده ای بعد ب دوستم گف توهم فقط سر و زبون دارم هستی
تو خواب هی میخندید بعدش راه افتادیم ب سمت خونه دوستم بهم گف بهتره حلقه رو بخری