یه جا کار میکردم خیلی اذیتم میکردن و حقوق نمیدادن خیلی هم حقوقم کم بود یا کارمند قدیمی ازن بیگاری میکشید و خودش میخورد با تلفن حرف میزد دیر میومد زود میرفت به سیاه سفید دست نمیزد هرچقدر هم خوب کار میکردم باز اخم میکرد ابرو بالا مینداخت به من تصمیم گرفتم اینقدر طبق میلش عمل کنم از قصد بهش چشم بگم و تمام کارهارو خودم انجام بدم حتی برگه که از پرینتر کنار دستش بود برنمیداشت بده ارباب رجوع من باید از اون طرف میومدم اینکارو میکردم از پشت صندلیش رد میشدم و کارت میکشیدم تمام اینکارو از قصد انجام دادم تا اونقدر خوب باشم و یکدفعه برم و حالشو جا بیارم حال همچین آدم تنبل و بقول معروف نکبت اینقدر تو پیام دیروز حالشو گرفتم واقعا کیف کردم خیلی اصرار کرد دوباره برم ولی قهوه ایش کردم