2777
2789
عنوان

به کمک احتیاج دارم در مورد رفتارم با بردار نه ساله امه

| مشاهده متن کامل بحث + 306 بازدید | 46 پست

من احساساتتو درک میکنم چون تو شرایط تو بودم و متاسفانه آثارش تا الان روم مونده ولی اوضاع تغییر میکنه عزیزم ..اینو بدون که تو نمتونی کسیو تغییر بدی فقط باید خودتو یکم سازگار کنی ..اگه اونا خشن و نامهربونن تو مهربون باش تو محبت کن سعی کن با پدرت صحبت کنی ازش مشورت بگیری در مورد مسائل مختلف هرکاری که باعث بشه نرم بشه...نمیدونم واقعا امیدوارم حالت خوب بشه 

اشکال از بزرگتراس که مشکلاتشون رو به شما منتقل میکنن به نظرم برو‌مشاوره عزیزم باید یاد بگیری بزنی به ...

مشاور نمیبرنم بهشون گفتن بهم گفتن روانشناس بزرگش کرده

همیشه احترامشومو داشتم ...ولی دیگه حس میکنم من والدین پدر مادرمم تا اونا

بیشتر من دارم خودمو عذاب میدم نمیدونم چیکار کنم نمیتونم دست بردارم ازین کارم اگه بگم میخوام برم بیرون بگن نرو بیرون تازه خوشحالم میشم بمونم خونه 

دوست دارم فقط تو یه اتاق باشم بخوابم انقدر بخوابمم

پرخوری عصبی پیدا کردم جدیدا

بچه یه چیزی تو دلم مونده نگم میترکم😍

جاریمو بعد مدت‌ها دیدم، انقدرررر لاغر شده بود که شوکه شدم! 😳

پرسیدم چی کار کرده تونسته اون لباس خوشگلشو بپوشه تازه دیدم همه چی هم می‌خوره!گفت با اپلیکیشن "زیره" رژیم گرفته 
عید نزدیکه و منم تصمیم گرفتم تغییر کنم. سریع از کافه بازار دانلود کردم و شروع کردم، تازه الان تخفیف هم دارن! 🎉

شما هم می‌تونید با زدن روی این لینک شروع کنید

من احساساتتو درک میکنم چون تو شرایط تو بودم و متاسفانه آثارش تا الان روم مونده ولی اوضاع تغییر میکنه ...

من انقدر اینو به خودم گفتم که پدر من،۴۰ ساله با این عقاید زندگی کرده پس من ۱۷ ساله نمیتونم اون عقاید ۴۰ سالشو عوض کنم 

حس میکنم انقدر درکش کردم که دارم خودم اسیب میبنم 

تاحالا نشده بهم بگه دختر خوشگلم یا پیشونیمو بوس کنه

یکی دوبار بهش گفتم ولی گدایی محبت از پدرت خیلی دردناکه تره نیست؟پس سعی کردم خودم اونی باشم که محبت میکنه انقدر محبت کردم خودمو گم کردم 

جدید معده درد گرفتم 

همه ی موهام ریخته 

حمله عصبی بهم دست میده 

مثلا یبار شب خوابیدم صبح بلند شدم نصف بدم فلج شده بود

حس میکنم دارم نابود میشم 

کوچیک تر که بودم پر از ارزو بودم الان فقط میخوام بخوابم کسی کاری بم نداشته باشه من بخوابم

تموم سعیمو دارم میکنم ولی میدونی چی از همه غمناک تره؟اینه که من بخوامم نمیتونم زندگی درستی داشتم باش ...

انقدر چیزای بد به خودت تلقین نکن تو لایق بهترینهایی فقط از خدا بخواه واست رقم بزنه مطمئن باش اتفاق میفته ..توکل و توسل به ائمه خیلی حال ادمو خوب میکنه وکمکت میکنن سعی کن حس و حال معنوی رو تو فکر و دل و روحت پرورش بدی 

انقدر چیزای بد به خودت تلقین نکن تو لایق بهترینهایی فقط از خدا بخواه واست رقم بزنه مطمئن باش اتفاق م ...

میدونی چیه؟انقدر بین مردم مسلممون و مومن هرکی از دور خانواده مونو میبینه میگن خوشبحالشون چه پدری دارن انقدر با بقیه خوب حرف میزنه ولی داخل خونه....انقدر از اسلام و مرد سالاری حرف نیزنه چرا دروغ بگم منو از دین دلسرد کرده

داداش بزرگم وقتی نه سالم بود جلوی چشمای من میخواست خودکشی کنه ...دقیقا جلوی چشمای من ...من داداش کوچیکم که تو گهواره بودو گریه میکردو تو بغلم گرفته بودم بعد رفته بودم تو کمد قایم شدم 

تاحالا نشده بهم بگه دختر خوشگلم یا پیشونیمو بوس کنهیکی دوبار بهش گفتم ولی گدایی محبت از پدرت خیلی در ...

همه حرفاتو درک میکنم بدتر از همه اینه که زیاد نمیتونی ازون محیط دور بشی 

همه حرفاتو درک میکنم بدتر از همه اینه که زیاد نمیتونی ازون محیط دور بشی

به قول یکی تنها راه اینه ازدواج کنی...ولی وقتی فکر میکنم منی که نمیتونم خودمو دوست داشته باشم...پدرم دوستم نداشته باشه واقعا میتوتم از یه مرد غریبه بخوام منو دوست داشته باشه؟اصلا به کنار اگه یکی شبیه بابام باشه چی؟اگه اون موقع اونم منو اذیت کنه نابود میشم ....همیشه ارزوم این بود که درس بخونم مستقل بشم و همینطور یه مادر خوب بشم ولی الان نگاه میکنم دارم شبیه بابام میشم ...نمیتونم..من روش صحیح محبت کردنو بلد نیستم

بین همه‌ی هم کلاسیام شدم یه ادم مرموز که با کمتر کسی حرف میزنه اون دایره ادمای کوتاهی که باهاشون صمیمی هم هستم حسرت بابامو میخورن..چون واقعا اون خانواده توی رویاهامو براشون توصیف کردم

میدونی چیه؟انقدر بین مردم مسلممون و مومن هرکی از دور خانواده مونو میبینه میگن خوشبحالشون چه پدری دار ...

میدونی چیه وقتی تو این دنیا حتی پیش خانوادتم پناهی نداری و هیچ کاری از دستت بر نمیاد باید یه خدایی باشه که باهاش درددل کنی ازش گله کنی باهاش دعوا کنی باهاش گریه کنی ...حالا من خودم زیاد با خدا راحت نیستم با امام رضا یا امام زمان یا امام حسین یا حضرت ابالفضل درددل میکنم کمک میخام و همیشه آرومم کردن و حتی بعضی وقتا معجزه کردن برام ... قدرت اونا بیشتر از هرآدمی توی این دنیاس

بین همه‌ی هم کلاسیام شدم یه ادم مرموز که با کمتر کسی حرف میزنه اون دایره ادمای کوتاهی که باهاشون صمی ...

من اون زمانی که مجرد بودم از خونه پناه میبردم به مدرسه اونجا تا میتونستم با دوستام میگفتم و میخندیدم صحبت میکردم ینی تابستون واسم جهنم بود از عید متنفر بودم چون هیچجا نمیرفتیم واسه مهر له له میزدم فقط حوصله درس خوندن نداشتم😂

به قول یکی تنها راه اینه ازدواج کنی...ولی وقتی فکر میکنم منی که نمیتونم خودمو دوست داشته باشم...پدرم ...

اره ازدواجم خوبه ... منم از طریق ازدواج نجات پیدا کردم ولی یسری چالشای دیگه واسم پیش اومد ولی از خونه بابام بهتر بود الانم خونه خودمو ترجیح میدم با تمام کمبود ها نداریامون

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792