2777
2789
خداروشکر😍😍😍

فدات عزیزم

آدمک خرنشی گریه کنی کل دنیا سراب است بخند.....    آن خدایی که بزرگش خواندی مثل توتنهاست بخند..... (دوستای مجازیم تروخدا هرکدومتون تونستید برای آرامش دل خستم دعاکنید) 

من دو سال تمام بیهوده یه مسیر طولانی رو برای درمان حضوری پسرم می‌رفتم که بی نتیجه بود.😔 الان  19 جلسه گفتاردرمانی آنلاین داشتیم و خودم تمرین میگیرم و کار میکنم. خدارو شکر امیرعلی پیشرفت زیادی داشته 😘

اگه نگران رشد فرزندتون هستین خانه رشد  عالیه. صد تا درمانگر تخصصی داره و برای هر مشکلی اقای خلیلی بهترین درمانگر رو براتون معرفی میکنن من از طریق این لینک مشاوره رایگان گرفتم، امیدوارم به درد شما هم بخوره

من ۴سال تو رابطه گندی بودم.

جفتنون تحصیل کرده خانواده هم درجریان بودن.

اون وکیل  و من موسسه حقوقی داشتم.

بهم خیانت کرد.

ترکش کردم

کلی خواستگار با وضعیت بهتری واسم اومده.


یادته میگفتی دوستداری زودتر از من از دنیا بری چون تحمل نبود منو نداری؟چرا خدا صدای تورو شنید ولی صدای منو نه🖤 عهد بستم باخودم  تااخرین نفسم بهبعشت پایبند بمونم،قول میدم سریع بیام پیشت عشقم😞.
الهی بمیرمالان همسرت رو دوست داری

خدا نکنه عزیزم 

راسش هرچی سرم امد ازخانواده سختگیرمه دختر به غریبه نمیدادن منم کلا اهل دوستی اینا نبودم اما یهو یجا دلم رفت دیگم دلم برنگشت یکی شد اولین واخرین برام بعد برا فرارازجو خونه و فشارخانوادم برا ازدواج عروس شد کلا شانسی ندارم همسرم مثلا عاشق سینه چاکم بود کلی اذیتم کرد شغل خوب داشت همون ۴ماه بعد ازدواج تعدیل نیرو کردن بیکارشد یسال بیکارتواژانس حامله شدم ناخواسته بازرفت تویه شرکت پول نمیدادن حقوق ذره ذره میدادن باز الان رفته یجا دیگه ازاونجام راضی نیس کارم پیدا نکرده میخواد بیادبیرون بگرده دنبال کار🥲

خدا نکنه عزیزم راسش هرچی سرم امد ازخانواده سختگیرمه دختر به غریبه نمیدادن منم کلا اهل دوستی اینا نبو ...

ازدواج هندونه در بستست

هیچ تضمینی نبود ک ازدواجت با همسر قبلیت خوب باشه

عزیز دلم بخدا مشکلات و بیکاری واسه اکثر ادما هست خدا ب زندگیتون ارامش بده 🩷

ازدواج هندونه در بستستهیچ تضمینی نبود ک ازدواجت با همسر قبلیت خوب باشهعزیز دلم بخدا مشکلات و بیکاری ...

اره واقعا عزیزم من به نامزدمم حس خواسی نداشتم فقط فک میکردم باید ازدواج کرد بچه بودم تو۲۲و۲۳سالگی عاشق شدم یه عشق بی سرانجام نه خانوادم همچین اجازه ی میدادن بهم نه اون ادم قصد ازدواج داشت همون اولم رک وراست گفت من قصدازدواج ندارم خودم دوست شدم باهاش شانسی تو برنامه بی تالک پسر مودبی بود بی حیا وبی ادب نبوددلبسته شدم دورادور اخریروز بادوستم بیرون بودیم شانس منو دیدبهم پیام داد دوستم گفت بیابرو ببینش حداقل اشکالش چیه بعداون ماهی دوماهی یبار همو میدیدیم درحدی توماشین حرف بزنیم فقط بعدم خواستگارو فشارخانوادم وبی خیالی طرف البته گفت تواهل جنگ برامن نیسی اهل ریسک نیسی ترسویی راست میگفت

اره واقعا عزیزم من به نامزدمم حس خواسی نداشتم فقط فک میکردم باید ازدواج کرد بچه بودم تو۲۲و۲۳سالگی عا ...

اون باید واسه تو جنگ میکرد تو چیکار میتونستی بکنی

خداروشکر ک الان سر خونه زندگیتی خداحفظتون کنه

اون باید واسه تو جنگ میکرد تو چیکار میتونستی بکنیخداروشکر ک الان سر خونه زندگیتی خداحفظتون کنه

اون ازهمه مشکلاتم خبرداشت اولا فک نمیکردم یروزی دیدار داریم عین دوتارفیق درودل میکردم باهاش بقول خودش میگفت تو ادمی نبودی منم پاپیش بذارم بخوای جلو خانوادت دربیای راستم میگفت میترسیدم ازشون اونام اصلا خواستگارغریبه راه نمیدادن بی تحقیق و بی هیچی نه میاوردن خواستگارم داشتما اما نه اجازه شناخت میدادن نه خودم ادم زرنگی بودم فقط میگفتم نه میترسیدم باز ولم کنن مثل نامزد اولم باز بهم بخوره حرف بشنوم کتک بخورم کوچیک بشم اه روزایی که نزدیک ۲۰سال ازشون گذشته اما هنوز سایشون تموم نشه کابوسشون نرفته من ازهمه دنیا فقط یه ازدواج عاشقانه میخواستم دلم میخواست یکی بیاد خواستگاریم بدلم بشینه بتونم بله بگم که نشد که بشه دلتنگم شبی ببخش چرت وپرت میگم

اون ازهمه مشکلاتم خبرداشت اولا فک نمیکردم یروزی دیدار داریم عین دوتارفیق درودل میکردم باهاش بقول خود ...

منم مث تو یکیو میخام ک ب دلم بشینه دوستش داشته باشم

چون نامزدم رو دوس نداشتم بهم زدم الان پشیمونم ک نکنه دیگ مورد ازدواج واسم پیش نیاد

ن عزیزم راحت باش

همسرت رو دوست نداری

منم مث تو یکیو میخام ک ب دلم بشینه دوستش داشته باشمچون نامزدم رو دوس نداشتم بهم زدم الان پشیمونم ک ن ...

من ازنامزدم اول نه بدم میومد نه عاشقش بودم اما خب ولم کرد رفت چون بلد نبودچیزی حالیم نبود اون ازم۶سال بزرگتربود و دوست دخترم داشت میگفت مردم بادوست دختراشون خیلی رابطشون بهترازمنو تو

راسش نه برافرار ازدست خانوادم ازدواج کردم باهاش عشقمن منو پس میزد اصلا محلم نمیداد نه یبار ابرازعلاقه ای نه محبتی هیچی زوری میومد ببینمش نه دستم میگرفت هیچی انگار دلش براتنهایم میسوخت باهام بود ازانورم توخونمون تاخواستگارمیومد نمیخواستم نه میگفتم جنگ بود خودمم ازپدرمادرم بدم امده بود همش دعوا دادو بیدادرامینداختم اونام فشارکه باید هرخری درخونشون زد قبول کنم شوهرم اول بهم پیام دادکلی ابرازعلاقه کلی شرط گذاشتم قبول کرد ازناچاری گفتم باش اما همون اولی دیدمش اصلا بدلم ننشست کم کم عادت کردم همین 

نه عزیزم نگران نباش اگه خانوادت سختگیرنیستن فشاررو ازدواجت ندارن عجله نکن والا الان دوره ی ازدواج باعشقه بعد میشینی حسرت میخوری هرچند عشقم ضمانت خوشبختی نیس

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792