گفت، می خواهم مرا باشی غلام گفتم به چشم
در ره یی من استوار بردار گام گفتم به چشم
روز و شب توصیف لطف وجود و احسانم بکن
شکر میکن مهر و قهرم صبح و شام گفتم به چشم
اجراات عاجل نما از امر من هر روز و شب
پیروی میکن مر تو هر کلام گفتم به چشم
قاصدم را هرچه فرمودم اطاعت داریش
گوشدار او را به حرفها و پیام گفتم به چشم
ساقیم را با صبویش گر بیابی هر کجا
نوش میکن هر چه بودی بین جام گفتم به چشم
چون به توصیف جمالم گشتی تو آغاز گر
هوشدار کارت نماند ناتمام گفتم به چشم
دشمنم را دار دشمن دوستم را دار دوست
دار دایم با دشمن هایم قیام گفتم به چشم
گفت گر آیی تو نیم شب به قصد دیدنم
با طهارت باش، خوشبو، خوشکلام گفتم به چشم
گر همی رضای من به حرفم کن عمل
تخم نیکی کار در دنیا مدام گفتم به چشم