خواهرمم همش میگفت قد بلند اخرش یه خواستگار خیلی خوب اومد که قدش هم قد خودش بود هی میگفت نه
مام گفتیم اوکی ردش میکنیم اجباری که نیست (خواستگار دیگه ای به خوبی این نداشت )
بعد ترسید گفت باشه
دوره عقد خیلی رو مخمون رفت که قد شوهرم کوتاهه دوسش ندارم مخصوصا پسره هم خوش اخلاق و مهربون بود خیلی نازشو میکشید اینم بدتر خودشو میگرفت
ولی عروسی که کردن و رفتن تو زندگی انقدر اخلاق شوهرش خوب بود که با تمام وجود عاشقش شد و راضیه از ازدواجش
کم کم این چیزا برات بی اهمیت میشه