شوهر من تو اینیستا به این زندانیا که پول جمع میکنن پول واریز میکنه من گفتم چرا میدی از کجا معلوم راسته الکی پول جمع میکنن گفت من برای دل خودم کمک میکنم دیگه خودشونن میدونن بعد دیشب خواب دیدم یه نیازمند اومده دم در شوهرم مرغ و گوشت رو داده بهش من هی تند تند گوشتا رو ازش میگرفتم بعد با خودم گفتم چقدر من بدجنسم که دنبال علت کمکم