مشکل من اینه که همسرم ناراحت میشه
میگه مگه خانواده من کجای زندگی مارو گرفتم که سالی چندبار باهم رفت و امد داری میخوای اعصاب خوردی درست بشه، نمیتونه بعضی چیزارو درک کنه
مثلا خانواده همسرم با خانواده عموش تو یه ساختمون هستن
خانواده عموش با خواهرشوهرم قهر هستن از سر مراسم عقد ما
برا همین خواهرشوهرم مدتهاست خونه پدرش نمیره چون اون نمیره مادرشوهرم هم مارو دعوت نمیکنه
هرجا دخترش باشه ما باید باشیم هرجا نباشه کوفتمون میکنه فکر کن تو تولدم نشست زار زار گریه کرد
با خواهرشوهرم قهر بودیم تو تولد همسرم مادرشوهرم نیومد مهمونیم رو بهم زد وقتی دخترم نیست چه تولدی
تولد همونعموی همسرم مادرشوهرم کوفتمون کرد چون دخترش نبود
و کلی از این مراسم های ریز و درشت
به همسرم میگم همونطور که مادرت جایی که دخترش نباشه دلش نمیخواد ما باشیم حق نداره جایی هم که اون هست چشمش دنبال ما باشه
میگه نه مادر من میخواد همه دور هم باشیم
تو خوش قلبی مادر منو درک نمیکنی
یعنی با این حد از فهم و شعور گند زده به زندگیمون