بعد فوت بابا بزرگم پنج‌ماهی است باهاش زندگی میکنم
س شب ی بار مامان بابامو ک‌میان اینجا میبینم تازه عمق فاجعه رو درک کردم که چقدر از مامان بابام دور شدم:)
بهشون وابسته ام و خیلی منو اذیت میکنه
و بعد نمی‌دونم از دست کی عصبانی ام و فقط رو دیگران خالی میکنم
برو خونتون
چرا اونجایی
چرا باهاشون زندگی نمیکنی؟ طلاق گرفتن؟
خب برو خونتون
شما که مسئول مادربزرگت نیستی
نهایت اون بیاد با شما زندگی کنه
خب مامان بزرگ رو ببرید پیش خودتون
رفتی ک تنها نمونن
چرا برنمیگردی خونتون
عزیزم
خب مادربزرگت نوه دیگه ای نداره نوبتی بمونید پیشش
اینجوری خیلی به روحیه و زندگیت لطمه میخوره به نظرم
خونه مادربزرگت با خونه خودتون چقدر فاصله داره
چرا مادربزرگت نمیاد خونه شما
اگه خودتو جمع نکنی و هر چه سریع تر برنگردی خونه ی روز میرسه که بهت میگن اینجا خونه تو نیست گمشو بیرون. حالا یا با محبت یا تندی
ولی مطمئن باش که میگن. برگرد خونه..
دقیق توضیح میدی چرا با مامان‌بزرگتی؟
چرا نمیری خونتون خب
داری وظیفه ی مادرتو انجام میدی . اون باید بیاد بمونه پیش مادرش . ولی این شده یه فرصت برای پدر و مادرت و یه تهدید جدی برای تو که به زودی یه خواهر یا برادر به جمع خانوادگی تون اضافه میشه .
