مادرشوهرم امشب سر شب اومد خونمون که مثلا اومده مهمونی
ولی کلا یجور رفتار میکرد انگار ناراحت بود یا ازمون بدش می اومد
ازش پذیرایی کردم و... شوهرم تحویلش گرفت
اونم چیزی نگفت فقط همش یه حالت ناراحت و دلخور مانند میگرفت به خودش
یهو برگشت گفت پاتختی پسر بزرگم پولشو دادم سرویس قابلمه و ست پذیرایی گرفتم ولسه خودم
پاتختی پسر وسطی پولشو دادم واسه خودم النگو گرفتم
با یه حالتی میگفت یهو شوهرم خندید گفت پاتختی مارو هم دادی به خودمون اونگ هیچی نگفت
آخر نفهمیدم فاطش چی بود
یکسال از عروسی ما گذشته
خانواده شوهرم اینا رسم دارن پاتختی عروسو میدن به مادرشوهر
خانواده ما این رسمو ندارن
اصلا مادرم نمیدونست
ولی بخاطر احترام اول دادن به اون اون داد به من
البته واسه من زیاد پول نبود طلا و پتو و ظرف و ظروف و... بود