مادر من شاغل بود و خدا وکیلی از همه نظر به ما میرسید طفلی صبح زود بیدار میشد غذا روبرای ما آماده میکرد و بعد میرفت سرکار سه تا بچه بودیم و همیشه هم اگر خریدی داشتم باز از راه اداره میاومد مدرسه دنبالم میرفتیم خرید کاری که من عمرا الان برای بچه هام بکنم واقعا نمیکشم
ولی با این اوصاف بودنش تو خونه برامون خیلی اهمیت داشت الان که فکر میکنم از مدرس میومدم تو خونه ای که هیچ کس نبود خیلی بده و کسی منتظرت نیست
روزهای پنجشنبه که تعطیل بود نمیدونی با چه سرعت و خوشحالی میومدم خونه به عشق مامانم
و خودم تنها به خاطر همین حس شاغل نشدم البته خودم حس میکنم نسبت به دوستام مستقل تر هستم