منم به نوع دیگه ...
پدرم فقط برادرمو دوست داشت ...
باورت میشه دوستای بابام نمیدانستند حتی دختر داره ... ؟ اینقدر منو نمیخواست که حتی حرفی از من جایی نزده بود ...
همه خوشیا و آزادی ها واسه داداشم بود اون حق هر خرجی داشت ...
همه چیزای با ارزششونو دادن به داداشم ...
منم که زشت و مایه ننگشون بودم ....
حالا چیزی که بیشتر زجرم میداد میدونی چی بود ؟
من ی دختر خاله همسن خودم داشتم ما باهم دوست بودیم میرفتیم خونه همدیگه ...
اما اگه رفتار باباشو میدیدی ... مثل ملکه ها باهاش رفتار میکرد از سر کار میومد بقلش میکرد بوسش میکرد...
بعد بابای من جواب سلامم رو هم نمیداد...
اینا رو گفتم که بگم میفهممت... منم خیلی سختی کشیدم ... حتی میگفتم دختر داره بشم همه حسرتای خودمو واسش جبران میکنم ... اما خدا نخواست ... ۲ تا پسر بهم داد ... منم همه آرزوهایی که واسه دخترم داشتم واسه پسرام برآورده کردم ... اوناهم دل دارن اندازه دخترا ... اندازه دخترا مهربونن اندازه دخترا کمکت میکنن ...
الهی بچه هامون عاقبت بخیر بشن الهی خیر بچه هاتو ببینی ...