2777
2789
عنوان

مشکلات من

31 بازدید | 2 پست

سلام دوستان امشب میخام یکم درد دل کنم میخام خواهرانه کنارم باشیدو اگر میتونید کمکم کنید چون این روزا اصلا حال خوبی ندارم و در شرایط مساعدی نیستم چون هرروز دارم به این نتیجه میرسم که خورده تو ذوقم لطفا با حوصله به حرفام دل بدید . من تو یه بچه آخر خانواده ام بخاطر اینکه تفاوت سنی من با بقیه خواهر برادران و خصوصا پدر مادرم یکم زیاده دیگه نهایتش برادر آخریمه که ۶سال هست .

همیشه تنها بودم هرچند شاید خیلی ها میگن ته تغاریا لوسن و خیلی پررو آن همیشه همه چی براشون فراهمه آره من کتک نخوردم بیشتر از همه هم امکانات برام فراهم بوده همیشه همه چی برام می‌خریدند.بگذریم 

از بچگی زیاد دل به درس نمی‌دادم در واقع بازیگوش بودم برایم همین شاید عجیب باشه ولی بخاطر اینکه به زور و زحمت معلما اومدم بالا تا سیکل یه مدرک آبکی گرفتم الان حتی به ضرب ساده هم بلد نیستم ، به حساب ساده! هیچی از درسا یادم نیست به جز قرآن که عشقم بود و ادبیات فقط همون شعر ها و ایناش


جونم براتون بگه که هر چقدر جلوتر رفتیم اختلاف من و مادرم بیشتر شد 

بخاطر درسم و خیلی چیزای دیگه و اینکه نمی‌توانستیم همو درک کنیم 

مادرم مدام منو سر اینکه هر وقت میرفت انجمن اولیا مربیان و معلمان از من گله می‌کردند. و مدام مقایسه 

جلو تر که رفت بیشترین مقایسه ها سر من و خواهرم بود که اون خیلی عاقل تر از منع و بیشتر از من تو خونه کار می‌کنه

مدام مهمون که میومد جلوی اون مثل سنگ رو یخ میشدم مدام مادرم بلند جلویی همه میگفتن همه دختر دارن منم دختر دارم،

منم تو اون برهه خیلی خیلی حساس شده بودم

از یه طرف هروقت خواهرم میومد چون راه دور هم بود کلی همه تحویلش می‌گرفتن زن داداشام همیشه منو بچه حساب میکردن الان هم همینه 

سر اینم معظل داشتم سر مسائل مختلف کلی اختلاف و دعوا داشتیم اینا هم روشون تو روی من باز شده بود

رسیده موقعی که باید انتخاب رشته میکردم بازیگری دوست داشتم بخاطر اینکه باید قید چادر و حجاب و بزنم گذاشتم کنار این مورد رو ، گرافیک ، نقاشی ، عکاسی ولی به هرحال من رفتم حوزه نه بخاطر خودش بخاطر فرار از ریاضی ،فک میکردم اونجا خیلی خوبه 

ولی در کل معنویتش خیلی حالمو خوب کرد ولی چهار ترم مشروط شدم و اونجا هم نتونستم درس بخونم .

و حوزه عذرمو خواست 

توی همون بهبوهه ها بود که خواستگاران میومدن منم به شدت ازدواجی شده بودم مدام فکر میکردم اگر ازدواج کنم دیگه تمومه کسی نیست عزت نفسمو خورد کنه میخاستم فرار کنم 

همسرم مال یکی از شهرستان های شهر ما بود که حدودا ۲۰دقیقع الی ۳۰ دقیقه فاصله داشت با شهر ما 

مذهبی بود و به هرحال همون با اول پسندیدم اونو 

بار اول ازش پرسیدم مشکلی نداری با اینکه بیای شهر زندگی کنی گفت نه 

بعد ها که جلسات جلوتر رفت گفت باید ۲سالی بریم شهرستان 

بعد دوسال دم دمای آخر جلسات بود شد ۱۰سال 

وقتیکه رفتیم زیر یه سقف هم شد یه عمر که کلی بابتش دعوا کردیم ولی چه فایده ...


هست

جدا از اینا اولین باری که اومد دفعه بعدش مادرش و خواهرش اومدن امامزاده برای دیدن من خواهرش ظاهراً آدم کمرویی بود ، نجیب هم بود خیلی هم لبخند میزد و انگار یه روحیه شادی داشت 


من همیشه بخاطر اون کمبودهای که تو زندگی از لحاظ محبت داشتم آرزو داشتم با خواهر شوهرم عین خواهر باشم خصوصا که خواهرم هم کنارم نبود و عروس راه دور از شهرمون بود زن داداشام هم که خیلی کم محلی می‌کردن خونه مادرم همیشه برای اونا قرارگاه هست مدام وقتی میرسن اینجا زنگ میزنن چرا اون یکی نمیاد .


همیشه دوست دوستم عروس یکی باشیم و جاری نداشته باشم بعدم یه خواهر شوهر پایه داشته باشیم همسن و سال خودم که با رفیق بشیم


همیشه جلوی آینه تمرین می‌کردم بابت اینکه چطور با مادر شوهر و پدر شوهرم حرف بزنم


اولش خیلی ازشون خوشم اومد 


بعد یه اتفاقاتی افتاد با خودم گفتم اینا که همسرم نه خانواده اش به درد من نمی‌خورن


ولی مادرم می‌گفت اگر با این ازدواج نکنی دیگه خواستگار راه نمی‌دم از طرفی مادر شوهرم هم به دفعه خیلی اصرار کرد و سعی کرد منو قانع کنه ممنون اونوقت اصلا مهارت نه گفتن بلد نبودم‌.


حالا به هر حال ازدواج کردیم 


همسرم به خانواده و فامیلاش نگفته بود که من دیگه حوزه ای نیستم .


خلاصه اش کنم براتون یه جاری دارم با سواد درس خونده معلم قم زندگی می‌کنه اقاشونم طلبه ان 


مادر شوهرم آنقدر ازش تعریف میکرد درکتارش آنقدر با اینکه من باهاش همیشه سعی میکردم با محبت و احترام حرف بزنم با من سنگین برخورد می‌کرد 


من حساس شدم الان هردقغه که جاریم از قم میاد شهر ما دست و پامو گم میکنم 


مدام اعتماد به نفسم از بین می‌ره


الآنم که قرارع یه جاری دیگه بیاد خیلی سختم شده


میدونین خیلی تو ذوقم خورد اونا اونی نبودن که من ذوقشو داشتم 


یه جو خشک و سخت خیلی به شدت همیشه ساکته


اونا از من توقع دارن مدام برم خونشون و بیام توقع دارن وقتایی ک همسرم خونه نیست شب برم اونجا بمونم 


برای همین که زیاد نمیتونم اونجا بند بشم 


همشون باهام سر سنگین تر شدن


آدمای بدی نیستنا ولی خیلی تو رفتارشون بین من و جاریم فرق هست 


فقط وقتی کاری دارن زنگ من میزنن 


اونم نه زنگ من با همسرم تماس میگیرن


نمی‌دونم چرا اینجوریه 


من پنج ساله باهاشون زندگی میکنم ولی باهاشون راحت نیستم 


با مادر شوهرم که اصلا نمیتونم تماس بگیرم


اونم که تماس میگیره دست و پامو گم میکنم 


ولی خاصیت مردم این شهرستان اینه که خیلی پررو هستن خیلی هم ادعاشون میشه


مثلا من اصلا رضایت ندارم اینجا دارم زندگی میکنم ولی اونا منو به زور اینجا نگه داشتن من تو یه شهر کوچیک بند نمیشم


نگفتم بهتون من بازم حوزه رو شروع کردم به اصرار همسرم


ولی خب آنقدر فشار روم بود همین امسال انصراف دادم 


و به مادر شوهرم گفتم 


اون همیشه میخاد منو تربیت کنه همیشه طوری رفتار می‌کنه انگار فقط خودش و بچه هایش وجود دارن


هروقت میرم خونشون 


خواهر شوهرم و همشون یه جوری رفتار میکنن انگار نه انگار عروس اومده خونشون 


ولی جاریم که میاد کلی تحویلش میگیرن می‌دونم پر انرژی بودنش تاثیر داره ولی من حتی وقتی مثل اونم خواستم رفتار کنم خیلی جوشون برام سنگین بوده


اونا یه وقتایی که کن میخام برم شهرمون مراسمی چیزی هست توقع دارن برم مراسم اونا 


اینا برام خیلی سخته 


خیلی 


اونا منو بچه حساب میکنن


مادر شوهرم اکثرا به جای من حرف میزنع


با هیچ کدومشون تفاوت سنی متعادلی ندارم 


و اینجا هم همون جایی هست بودم


همسرم هم آدم بی تفاوتی هست پنج ساله میخایم اقدام کنیم برای بارداری همش میگه باشه ولی یه آزمایش ساده رو صد بار عقب میندازه 




الان یکی از دغدغه هام اینه که چطور جواب فک و فامیلای همسرم رو بدم اینا فکر میکنم من حوزه میخونم 


مادر شوهرم هم نمی‌دونم تو اون زمان چی میگه 


ولی همسرم می‌گفت نباید بگی اومدی بیرون


من چرا هیچ وقت سیاست کلامی ندارم


همیشه توی این موندم


زندگی ام روی هم دره 


نظم ندارع


خستم با اینکه کلی لیست نوشتم زدم رو یخچال هرروز میمونم چی درست کنم


یه خاله هم داره همسرم خیلی رک و پرو. هست هر دفعه برای یه کار فرهنگی مدام به من پیام میده به اجبار میخاد از من کار بکشه


و من زبون حرف زدن یا اینارو ندارم


نمی‌دونم چطور باهاشون رفتار کنم که هم بد نشم هم اختیارم دست اینا نیفته


خیلی خورده تو ذوقم 


گاهی ذهنم میرسه سمت طلاق 


کسی اینجا هست مثل من بوده باشه ؟!


تو موقعیت بدی هستم 


دوتا جاری تحصیل کرده و زرنگ با سر و زبون و زبان باز و خودم اینجوری بی اعتماد به نفس نه به ظاهرم میرسم ، نه درس خواندم نه هیچی هرچند ظاهرم زشت نیست تقریبا میشه گفت زیبا 

یکسال پیش هیچ امیدی نداشتم، همه روش ها رو امتحان کردم تا اینکه بعد از کلی درد کشیدن از طریق ویزیت آنلاین و کاملاً رایگان با تیم دکتر گلشنی آشنا شدم. خودم قوزپشتی و کمردرد داشتم و دختر بزرگم پای پرانتزی و کف پای صاف داشت که همه شون کاملاً آنلاین با کمک متخصص برطرف شد.

اگر خودتون یا اطرافیانتون دردهایی در زانو، گردن یا کمر دارید یاحتی ناهنجاری هایی مثل گودی کمر و  پای ضربدری دارید قبل از هر کاری با زدن روی این لینک یه نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص دریافت کنید.

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792