واقعا حال خودم خوب نیست
بابام آدم بدی نیس
ولی خیلی به فکر خودشه، خیلی زیاد
یکسره یا داره ورزش میکنه یا استراحت میکنه یا دارو گیاهی درست میکنه و هزار تا کار دیگه
جوونی هاش کار نکرده بجاش مامان بیچاره ام خرجمونو میداده
تا الان حتی اندازه هزارتومن بابام پس انداز نداشته
همیشه از مامانم پول میگیره
بعد چند سال از جوونیش که گذشته میره سرکار ولی الان با این اوضاع فکر کنید با درامد 7 تومن
بخدا پولمون به میوه نمیرسه ولی هر موقع میوه میخره مامانم باور کنید بیشترشو بابام میخوره
داداشم تو سن رشده نیاز به میوه داره
یعنی با خوذش نمیگه بذارم اون بچه بخوره ، همش میگه باید به خودم برسم سنم رفته بالا مریض نشم فلان نشم
بخدا قسم اگه یکم کمردرد بگیره دوهفته میخوابه مطلق استراحت میکنه تا خوب شه
در عوض مامان بیچاره ام همه جوونی و عمرشو گذاشته پای زندگی نکبتی بابام
الان سنش بالا رفته همه جور مریضی داره ، از درد نمیتونه شبا بخوابه، خیلی اذیت میشه خیلی درد داره
یه مدت افسردگی شدید داشت الان خوب شده
اینقدر اذیت میشم که تا میبینم بابام یدونه هویج داره میخوره ساعت ها گریه میکنم گوشامو میگیرم صدای خورذنشو نشنوم
بابام خوبی زیاد داره ولی اصلا به چشمم نمیاد خیلی دلم خونه
وقتی مریض میشه میبینم مثل مامانم دردمیکشه حس خوبی دارم ...
چکار کنم ؟ میشه آرومم کنید؟😞
مشکلم الان مالی اینا نیس نگید برو کار کن و فلان