2777
2789

چله شهید نوید صفری

مذکر جماعت با من در نیفته حوصلشو ندارم حالشو میگیرمنگی نگفتی   کلنا عباسک یا زینب(س)                                              نوکر خوبی نبودم خودمم میدونم آقا ولی من هر چی که باشم پای تو میمونم آقا                                              الهم عجل الولیک الفرج یا صاحب الزمان               جزو اکیپ:#دختر خاله های نی نی یارتویی ک امضامو میخونی ی صلوات مهمون دلم کن لطفا .     صوغرام رفیق کوبرا ✋      چنه سخته خیالش د سرت با / ره دیر و درازی د ورت با / چنه خوعه ک چی لیوه بگردی / تو ورگردی و او پشت سرت با ...                                                               

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.


خیلی قشنگه بخونید...




به روایت همسر شهید عبدالمهدی کاظمی🍃🌸






🌸واسطه ازدواج شهيد عبدالمهدي كاظمي و همسرش مرضيه بديهي، شهيد سيد مجتبي علمدار بود. هر دو به اين شهید متوسل میشوند که همسری متدین نصیبشان شود...








🌸سوم دبيرستان بودم و به واسطه علاقه‌اي كه به شهيد سيد مجتبي علمدار داشتم، در خصوص زندگي ايشان مطالعه مي‌كردم. 






🌸اين مطالعات به شكل كلي من را با شهدا، آرمان‌ها و اعتقاداتشان بيش از پيش آشنا مي‌كرد.






 🌸حب به شهيد علمدار و زندگي‌اش موجي در دلم ايجاد و ايمانم را تقويت كرد. شهيد علمدار سيد بود و علاقه عجيبي به مادرش حضرت فاطمه زهرا(س) داشت.






 🌸عاشق اباعبدالله الحسين(ع) و شهادت بود. ياد دارم در بخش‌هايي از خاطراتش خوانده بودم كه يك روز وقتي فرزندشان تب شديد داشت، سيد مجتبي دست روي سر بچه مي‌كشد و شفا پيدا مي‌كند. 








🌸شهيد علمدار گفته بود به همه مردم بگوييد اگر حاجتي داريد، در خانه شهدا را زياد بزنيد. وقتي اين مطلب را شنيدم به شهيد سيد مجتبي علمدار گفتم حالا كه اين را مي‌گوييد، مي‌خواهم دعا كنم خدا يك مردي را قسمت من كند كه از سربازان امام زمان(عج) و از اوليا باشد. حاجتي كه با عنايت شهيد علمدار ادا شد و با ديدن خواب ايشان، با همسرم كه بعدها در زمره شهدا قرار گرفت، آشنا شدم.






🌸يك شب خواب شهيد سيد مجتبي علمدار را ديدم كه از داخل كوچه‌اي به سمت من مي‌آمد و يك جواني همراهشان بود. 






🌸شهيد علمدار لبخندي زد و به من گفت امام حسين(ع) حاجت شما را داده است و اين جوان هفته ديگر به خواستگاري‌تان مي‌آيد. نذرتان را ادا كنيد.




 🌸وقتي از خواب بيدار شدم زياد به خوابم اعتماد نكردم. با خودم گفتم من خواهر بزرگ‌تر دارم و غير ممكن است كه پدرم اجازه بدهد من هفته ديگر ازدواج كنم. 






🌸غافل از اينكه اگر شهدا بخواهند شدني خواهد بود. فردا شب سيد مجتبي به خواب مادرم آمده و در خواب به مادرم گفته بود. جواني هفته ديگر به خواستگاري دخترتان مي‌آيد.








🌸 مادرم در خواب گفته بود نمي‌شود، من دختر بزرگ‌تر دارم پدرشان اجازه نمي‌دهند. شهيد علمدارگفته بود كه ما اين كارها را آسان مي‌كنيم. 






🌸خواستگاري درست هفته بعد انجام شد. طبق حدسي كه زده بودم پدرم مقاومت كرد اما وقتي همسرم در جلسه خواستگاري شروع به صحبت كرد، پدرم ديگر حرفي نزد و موافقت كرد و شب خواستگاري قباله من را گرفت. پدر بدون هيچ تحقيقي رضايت داد و در نهايت در دو روز اين وصلت جور شد و به عقد يكديگر درآمديم.

کاربر آقا

کسی گفت منم لایک کن لطفا 

 پی نوشت  خواننده خاموش بودم  و  دلیل اینکه نام کاربریم عدد چون هر اسمی میزدم  نمی‌آورد  پس دلیل نمیشه چون پست و  ندارم  و نام کاربری م عدد پسر باشم یا فیک باشم  بعضی ها  قضاوت می کنند  پی نوشت ۲ وقتی تو تاپیک تون شرکت میکنم شما ها هم شرکت کنید لطفاً مگه حتماً باید خودم بیام تک به تک بگم  بیاید تایپک هام  

دو روز دیگه یعنی‌روز یازدهم‌دیماه ولادت وشهادت شهید عزیزسیدمجتبی علمدار هست


سیدمجتبی آبرومند در خونه خداست

سید مجتبی از فرزندان پاک‌حضرت فاطمه زهراست

برای هر حاجتی سید‌رو به حضرت فاطمه‌قسم بدین و براش زیارت عاشورا بخونید

گره‌از مشکلاتتون باز میشه بحق پهلوی مجروح حضرت زهرا و پهلوی‌مجروح سید مجتبی علمدار

ان شاالله

کاربر آقا

عنایت شهید سید مجتبی علمدار


روزی سر مزار سید نشسته بودیم. خانم من گفت: “من هرچه از خدا بخواهم با خواندن زیارت عاشورا در کنار مزار سید بر آورده میشود.”

آن روز گفت: “آقا سید، من این زیارت عاشورا را به نیابت شما می خوانم. از خدا می خواهم زیارت عمه سادات، حضرت زینب(سلام الله علیها) را نصیب ما کند.”

روز بعد یکی از دوستان من زنگ زد و گفت: “با یک کاروان راهی سوریه هستیم. دو نفر جا دارد. اگر گذرنامه داری، سریع اقدام کن. باور کردنی نبود شب جمعه ی بعد در حرم حضرت زینب(سلام الله علیها) نائب الزیاره سید بودیم!”

در بین بچه های همکار این ماجرا را تعریف کردم. اینکه هرکسی از خدا چیزی بخواهد به سراغ مزار سید می رود و با قرائت زیارت عاشورا از خدا می خواهد که مشکلش برطرف شود.

هفته بعد سید را در عالم خواب دیدم. گفت: “به فلانی(از همکاران محل کار)، این مطلب را بگو…”

روز بعد همان شخص در حضور جمع گفت: “تو درباره ی سید مجتبی چی می گفتی؟! من رفتم سر قبر سید. زیارت عاشورا هم خواندم. اما مشکل من حل نشد.”

گفتم: “اتفاقا سید برات پیغام داده. گفته تو دو تا مشکل داری!”

از جمع خارج شدیم. ادامه دادم: “سید پیغام داد و گفت: ” مشکل اول تو با توسل به مادرم حضرت زهرا(سلام الله علیها) حل می شود. اما مشکل دوم را خودت به وجود آوردی. در زندگی خیلی به همسرت دروغ گفتی و این نتیجه همان دروغ هاست!” رنگ از رخسار دوستم پریده بود. گفت: درسته”

توی سفر راهیان نور همین مطالب را گفتم. نوروز 1388 بود. یکی از روحانیان کاروان جلو آمد و گفت: “من زیاد به این حرف ها اعتقاد ندارم. برو به این سید بگو که می شناسی بگو یه دختر شهید داره طلاق می گیره برای اینکه بچه دار نمی شه. بگو آبروی خانواده شهید در خطره.”

من هم بعد از سفر به سراغ مزار سید رفتم و بعد از زیارت عاشورا همین مطالب را گفتم.

نوروز سال 1389 همان روحانی با من تماس گرفت. می خواست آدرس قبر سید را بپرسد.

گفت: “با همان دختر شهید و همسر و فرزندش می خواهیم بریم سر مزار سید!”

سید به یکی از دوستانش گفته بود: “هروقت خواستید برای من کاری انجام دهید زیارت عاشورا را بخوانید. سه بار هم در اول و آخر آن نام مادرم حضرت زهرا(سلام الله علیها) را ببرید.”

نقل از: یوسف غلامی


منبع: کتاب: “علمدار” کاری از گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی


 شادی روح شهید علمدار صلوات

کاربر آقا

اول بدون با چه کسی خوشبخت می شوی بعد ازدواج کن

ادم باید از کجا بدونه

 پی نوشت  خواننده خاموش بودم  و  دلیل اینکه نام کاربریم عدد چون هر اسمی میزدم  نمی‌آورد  پس دلیل نمیشه چون پست و  ندارم  و نام کاربری م عدد پسر باشم یا فیک باشم  بعضی ها  قضاوت می کنند  پی نوشت ۲ وقتی تو تاپیک تون شرکت میکنم شما ها هم شرکت کنید لطفاً مگه حتماً باید خودم بیام تک به تک بگم  بیاید تایپک هام  

دوستان عزیز. سید مجتبی، از اولاد امامان معصوم بود. اهل علم بود. در لحظات فراقت، همواره مشغول کسب علم بود. اهل عبادت و اخلاص و تقوا بود. هیچ گاه دامن خود را با گناه آلوده نکرد. ذاکر و مداح اهل بیت او اهل جهاد بود. پیکر زخمی او گواه بر سختی هایی بود که در دوران جهاد تحمل کرد. او از آنچه تصور می کنیم بالاتر بود؛ چون هر آنچه کرد، فقط خدا را در نظر گرفت. او در یک كلام «عبد» بود، بنده شایسته برای خدا. حالا شاید قبول کنیم آنچه را که سید بعد از عروج خود می گوید؛ در عالم رویا به آن جانباز گفت: «تا چند روز هر کس بر سر مزار من آمد، هر چه خواست از خدا گرفت چون مادرم حضرت زهرا چند روز در کنار مزارم حضور داشتند.» مدتی بعد با خوشحالی به دیدن یکی دیگر از دوستان می آید و با او سخن می گوید. وقتی از علت خوشحالی سید سؤال می کند پاسخ می شنود: «دیشب مزارم نورانی شد؛ چون میزبان آقا ابوالفضل بودم.» و یا هزاران ماجرای مشابه دیگر...


 آری، سید را آن ها شناختند که خود آسمانی اند. آن ها که خود مسافران من الحق الی الخلق هستند. علامه حسن زاده آملی او را شناخت. زمانی که این عارف و عالم جلیل القدر در یکی از یادواره های شهدا در آمل حضور یافتند، سید مجتبی را مثال زدند و فرمودند: «سید مجتبی مثل كبوتری بود كه یک بالش را با تیر زده بودند، با یک بال آن قدر بال بال زد تا به جایی رسید كه خیلی از علمای هشتاد ساله به آن درجه نرسیدند!!»

کاربر آقا

دوستان عزیز. سید مجتبی، از اولاد امامان معصوم بود. اهل علم بود. در لحظات فراقت، همواره مشغول کسب علم ...

 ممنون عالی بود 

 پی نوشت  خواننده خاموش بودم  و  دلیل اینکه نام کاربریم عدد چون هر اسمی میزدم  نمی‌آورد  پس دلیل نمیشه چون پست و  ندارم  و نام کاربری م عدد پسر باشم یا فیک باشم  بعضی ها  قضاوت می کنند  پی نوشت ۲ وقتی تو تاپیک تون شرکت میکنم شما ها هم شرکت کنید لطفاً مگه حتماً باید خودم بیام تک به تک بگم  بیاید تایپک هام  

ممنون عالی بود

همسر شهید سید مجتبی علمدار می‌گفت:

 ایشان انگشتری داشتند که خیلی برایش عزیز بود.

 می‌گفت این انگشتر را یکی از دوستانش موقع شهادت از دست خود در آورده و دست ایشان کرده و در همان لحظه شهید شده است. ایشان وقتی به آبادان برای مأموریت می رود، این انگشتر را بالای طاقچه حمام جا می گذرد و دربازگشت به ساری یادش می افتد که انگشتر بالای طاقچة حمام جا مانده است. وقتی آمد خیلی ناراحت بود. گفتم:

 آقا چرا اینقدر دلگیری؟

 گفت: وای انگشترِ بهترین عزیزم را در آبادان جا گذاشتم، اگر بیفتد و گم شود واقعاً سنگین تمام می شود.

گفت: بیا امشب دوتایی زیارت عاشورا و دعای توسل بخوانیم شاید این انگشتر گم نشود یا از آن بالا نیفتد.جالب اینجا بود که ما زیارت عاشورا را خواندیم و راز و نیازکردیم و خوابیدیم. صبح که بلند شدیم دیدیم انگشتر روی مفاتیج الجنان است. اصلاً باورمان نمی شد همان انگشتری که در آبادان توی حمام جا گذاشته بود روی مفاتیج الجنان در خانه و بالای سرمان باشد .


 سیّد همیشه « یا زهرا(س) » می گفت. البته عنایاتی هم نصیب ما می شد. مثلاً دو سه بار اتفاق افتاد که بی پول شدیم. آنچنان توان مالی نداشتیم. یکبار می خواستم دانشگاه بروم اما کرایه نداشتم. ۵ تا یک تومانی بیشتر توی جیبم نبود. توی جیب ایشان هم پول نبود. وقتی به اتاق دیگر رفتم دیدم اسکناسهای هزاری زیر طاقچه مان است. تعجب کردم، گفتم: آقا ما که یک ۵ تومانی هم نداشتیم این هزاریها از کجا آمد. گفت: این لطف آقا امام زمان (عج) است. تا من زنده هستم به کسی نگو.

کاربر آقا

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792