دوتا خواهر دارم من خواهر کوچیکه هستم یه سری تولدم بود اونا اومدن خونمون من کیک و ساندویچ و ژله و میوه خریدم با پفیلا گذاشتم بعدش اینا اومدن خوردن و رفتن فردا تولدم شنیدم خواهرم داره تلفنی با اون یکی خواهرم صحبت میکنه چپن خونمون بغل هم هست و اپارتمانیه صداش کامل تو راهرو میومد که میگفت اره چقد کیکش کوچیک بود چقد ساندویچش کم وسیله توش بود و کوچیک بود من اون همه نشستن زحمت کشیدم ساندویچ درست کردم ژله درست کردم پفیلا گذاشتم اخرش بیان پشت سرم غیبت کنن اونم خواهرام واقعا یه چیزای از حرفتی اسنا میشنوم ناراحت میشم از ناراحتی امروز انگشت شستم میلرزید و نشستم گریع کردم من کلا تازه رفتم تو ۲۰ سال ۳ ساله ازدواج کردم شاید خیلی چیزارو ندونم که واسه مهمون بنظر کم میاد وگرنه پامیشدم یه چی دیگه میزاشتم اون تک و تنها همه کارای تولدمو کردم کمر درد گرفتم نتیجشم شد این😔💔