خیلی دلم گرفته بود خیلی یع اتفاقی برام افتاده
اینجا نمیخوام بگمش چون بحث اون نیست
این اتفاق برای یکی از دوستامم افتاده
جلوی من زنگ زد به مادرش
مادرش خیلی دلداریش داد محبت کرد نازش کرد
منم خاستم مثلا بگم خانواده دارم مادر دارم
منم زنگ زد به مادرم میگه بمن ربطی نداره
خودم یکم سرماخوردم بمن چ زد گوشیو قط کرد
منم زدم بیرون از خونه ی دوستم
زنگ زدم به مادرم گفتم تو مثل خری یکذره
عاطفه نداری خدا لعنتتت کنه از ته دلم
نفرینت میکنم عاقت میکنم.....
گوشی قط کردم
هزاربار به خودم میگم دیگه بش زنگ نزنم من مادر
ندارم بازم بش زنگ زدم بازم رفتم ازش عشقو گدایی
کردم من یه احمقققممم احمقققق
من احمقم احمق احمق احمق
از خودم متنفرم چرا چرا بش زنگ زدم اخه
چرا توروخدا باهم حرف بزنید