زشت نیست ها...
ولی یه لحظه که نگام کرد احساس کردم سموریه وبادقت وتیز سرش روجلوآورده بود بخدایه لحظه ترسیدم ....
گیربهم داده ارتباط داشته باشیم یکباررفتم خونه ش اینقدپزمیداد وهمزمان منوتحقیرمیکرد اعصابم خوردشد سنمون هم بهم نمیخوره ...
ازچیزهای خصوصی زندگیم هم سوال میپرسید