گزارش اول
با عرض سلام و ادب و احترام
هر چند واقفیم به اینکه مجاز به گفتگوهای خصوصی با شما خوبان نیستیم اما چاره ای جز این نیافتیم باشد که مورد عفو آن مقامات قرار گیریم...
ماه ذی القعده ی سال پیش درست روز اول ماه بعد از سالها دوری از خدا و هر آنچه در مسیر اوست، ناگاه بدون هیچ مقدمه ای دلتنگش شدیم. اما سالها فاصله داشتیم و این نزدیکی را بعید می دانستیم..
در همین احوال در یکی از کانالهای تلگرام وصف غسل و نماز توبه ی یکشنبه های آن ماه را خواندیم.. لازم به ذکر است کانالهای بنده همگی در باب شعر و ادبیات بود و هرگز عضو هیچ کانال مذهبی نبودم و اصلا به یاد ندارم این پیام چطور به دست من رسید..
تصمیم به خواندن این نماز گرفتیم.. اما...... با آن همه اعمال واجب قضا شده چه باید می کردم؟! چه راهی داشتم؟ با چه رویی باید در محضر خدا به نماز می ایستادم؟!!
دل به دریا زدم.. برای نماز آماده شدم ..
هجم سنگین شرم بود که به من هر ثانیه میلیون ها بار هجوم می آورد..
تمام وجودم اشک بود و پشیمانی
از ترس گوشه کنایه های شوهرم تا قبل از بازگشتش به منزل نماز را تمام کردم و چادر و سجاده را پنهان کردم..
از آن روز نمازهای واجب را می خواندم دور از چشم همسرم و نماز توبه ی یکشنبه را تکرار کردم در هفته ی دوم..
و اما هفته ی سوم...
نماز را وقت ظهر تمام کردم و تا وقت خواب
نه حال سخن گفتن داشتم نه توان حرکت
مثل هر شب برای آمرزش پدرم و سلامتی مادرم چیزهایی خواندم و خوابیدم..
نیمه های شب چشمانم باز شد در حالیکه پلک چشمانم سریع باز و بسته میشد و هیچ کنترلی روی آن نداشتم.. بدنم فلج بود و قادر به هیچ حرکتی نبودم.. به پهلوی چپ خوابیده بودم و در خودم جمع شده بودم(مانند جنین در رحم مادر).. سریع با صدای بلند و بدون وقفه و بی اختیار به فارسی تکرار می کردم: توبه م رو بپذیر توبه م رو بپذیر...
ناگاه صدایی بی نهایت دلنشین و شیرین در گوش راستم شنیدم مثل پچ پچ اما بسیار قوی و با طمانینه که گفت: پذیرفته شد؛
فضای اتاق پر از اکسیژن بود هوا شیرین بود طعم داشت حس داشت...
در همان احوال چند وجود بلند قامت و بی نهایت روشن دیدم.. انگار زیر لباسهای بلند و ظریف و اتوکشیده ی هر کدامشان یک ماه و خورشید می درخشید..
ناگهان گفتم : قربون صورتای ماهتون برم.. دوستتون دارم.. بعد جواب شنیدم که: ما هم دوستت داریم.. (چند صدا پس و پیش بود)
رفتند
از جا بلند شدم
گیج بودم
شوکه
اما حالم خیلی خوب بود.. خیلی..
بی اختیار دو رکعت نماز شکر خواندم اما در خاطرم نیست وضو گرفتم یا نه...
تا مدتی شبها وقت خواب شرم داشتم پاهایم را دراز کنم چون حضور کسانی را آنجا کاملا احساس می کردم..
دوست نداشتم از آن اتفاق بیرون بیایم
کاش یا می ماندم همانجا یا تمام میشد دنیا در همان نقطه... اما نشد...
بعد از این اتفاق لینک کانال عبد حکیم به دستم رسید( یاد ندارم چگونه) و از آن کانال با لام میم آشنا شدم.. مدتی کانال لام میم حذف شد و این شده بود یکی از بزرگترین غصه های من تا دوباره به هم وصل شدیم تا امروز.. اما هنوز نگرانم که باز از دست بدهمتان..
خلاصه اینکه بنده نه تحصیل کرده ام نه از کلمات و سخنان فخیم این کانال سر در می آورم اما سخت به آن وابسته شده ام و بدون این کانال و عبد حکیم گم می شوم.. ما را از این اتصال منفصل نفرمایید لطفا...
اما اینها را عرض کردیم تا کم و بیش برای دیگران بگویید هر چه در وصف این نماز آمده حق است و ترکش نکنند .
ایمان و امید به آن داشتم اما اکنون به یقین رسیدم..
لطفا به دیگران بگویید این نماز را دست کم نگیرند.. لطفا لطفا..
دیگر اینکه
می دانید سالهاست مقیم خارج از ایرانم و دستم از آن همه منابع ناب و اساتید کوتاه است به همین دلیل اگر گاهی مزاحم می شوم برای درخواست راهنمایی، جسارت و بی توجهی محسوب نشود لطفا..
سپاسمندیمتان که صرف وقت نمودید..
شرمنده بابت مزاحمت..
شرمنده
شرمنده
بعد از این اتفاق دو بار دیگر تصاویری دیدم و حرفهایی شنیدم که اگر صلاح دانستید شرح دهم..