من خیلی عذر میخوام از شما ولی من دلم میخواد اصلا هر روز برم یه شهر و بیام تهران و دوباره برگردم به کسی چه ؟!!
اخه این خانواده ی من نمیفهمم چرا اخلاقاشون اینجوریه یکبار موقع ی رفتن داشتیم تصادف کردیم مادر منم از اون اولش از مسافرت خوشش نمیومد و ترس از جاده داشت دوست داره مثل خودش باشم
من دوست دارم برم مسافرت و خوش باشم و میرم اما حرفای اینا مخصوصا که مادرم منشاءش هست نمیزاره خوش باشم
الان من بلیطامو گرفتم میخوامم برم شیراز با حرفاشون انقدر رو مخم رفته خاله هامم پر کرده تلفنو از برق کشیدم
بعدشم خونه ی عمه شوهرم دعوتیم باید بریم رشت
دراومده میگه مهارت نه گفتن نداری اگه دوباره تصادف کنید چی میگم میخوام با پرواز هوایی برم میگه اگه سقوط کنید چی
از همون نوجوونیمم همینطوری بود من داشتم دیوونه میشدم اصلا اخلاقیات و روحیاتمون شبیه به هم نیست و من دیگه نمیدونم چیکار کنم