بچه ها با مادرشوهر تو یه حیاطیم از روز اول که ازدواج کردم جیگر منو خون کردن همشون مادرشوهرم از همه بیشتر بدبختی از دست شوهرم نمیتونم ازشون فاصله بگیرم و یا بگم تو برو من نمیام که درستش اینه قبول نمیکنه و جنگ و بدرفتاری و تهدید به طلاق میکنه دائما اینارو من میبینم یا بیست چهار ساعت خونه مادرشوننن یا مادرشوهرم رو دعوت میکنن می‌ره خونه دختراش ماهم باید بخاطر اون بریم بعد من میام داخل مهمونی یا منو میبینن انگار دشمنشون رو دیدن من بلند میشو زیر پای اینا و اونا همون جا که نشستن نشستن سلام به زور میدن جلو شوهرم خوب میشن اون که می‌ره دستشویی یا هواسش نیست یا کلا نیست از بی محلی و تیکه و با نفرت به آدم نگاه میکنن و چیزی که منو اذیت میکنه همین با نفرت نگاه کردنشونه مخصوصا دختر خواهر شوهر یه زره بچه اینطوری نگاه کنه مثلا من نشستم کاری به کار کسی هم ندارم دختر خواهر شوهرم یا مادرشوهرم و خواهرشوهرا یهو زل میزنن به من با حالت نفرت و انگار ارث پدرشون رو خوردم و شوهرم نشسته اون که نگاه میکنه بهشون یهو لبخند میزنن و قیافشونو عوض میشه دائما منو که میبینن اخم رو صورتشونه فکر کنید دختر بچه ۱۵ساله من حرف میزنم یهو جواب منو میده یا تو حرف بزرگترها دخالت میکنه و اظهار نظر بعد خونه من که میان یه لیوان جا به جا نمیکنن چه خودش چه دختراش چه نوه هاش دخترای بزرگ هم هستن میخورن همون جا میشینن من که میرم خونشون مادرشوهرم و شوهرم اول با اخم و چپ چپ نگاه میکنن بعد میبینن کارساز نیست شوهرم و ننش میگن پاشو کمک کن بعد بگم نه و انجام ندم یه دعوا و قهر و جنگ و دعوا تو خونه با خودش و ننش داریم و برادراش رو میاره تهدید به طلاق یعنی تو همه چی اینجوری هستن و دائما توقع دارن بعد من تو این سه سال انواع و اقسام بیماری هارو گرفتم ام اس هم دارم یتیم هم هستم و شهر غربت عروسی کردم و یه نفر حامی هم ندارم که بگم پشتمه بیاد جلو اینا وایسته از ترس اینکه بی خانمان نشم سکوت کردم چون جایی رو ندارم برم فکر کنید یبار آنقدر فشار آوردن بهم رفتم یک رو کامل نشستم تو پارک و گریه میکردم واقعا نمی‌دونم چیکار کنم خسته شدم
چی بگیم عزیزم اول اینکه به نوعی همه از این مشکلات دارن
بعدم شما دیگه شوهرت درست بشو نیست میدونه نقطه ضعفت طلاقه تهدید میکنه
یکم از راه دوستی باهاشون وارد شو ببین چطور میشن
به چ امیدی بله دادی به اینا؟ تنها راه حل مشکل جدا شدن از این خانواده اس.
از اون راه هم وارد شدم فایده نداره یه عروس داشتن قبل از ما اینجا می‌شست زن قبلی برادرشوهرم آنقدر اذیتش کردن دختره خودکشی کرد رفتن یه زن دوباره براش گرفتن زن دومی خونه رو جدا کرد با دادگاه ببین تا چه حد اینا مریضن
توام با شوهرت خوب باش
احترام بزار حتی الکی
به اصطلاح زیربغلش هندونه بزار
ازون طرف تو خانواده شوهرت کم کم سکوت کن نه یهو
تاجاییکه تا ازت نپرسیدن حرف نزن
سعی کن تمرین کنی ندید بگیریشون
بفهمن اذیت میشی رفتاراشونو تکرار میکنن
تاااا میتونی هم به خودت و خونت( حتی یه اتاق) و بچه هات برس.
قشنگ مشکل روانی دارن فکر کن روز مادر برای مادرش که بدترین هارو در حقم کرده رفتم کیک و دسته گل خریدم لباس خریدم بریدیم براش همون یه لحظه بود باز فرداش منو دید قیافشو اون شکلی کرد و بدجنس بازی های رو تکرار کرد خوب بدبخت برو خودتو درمان کن وقتی با عروس مشکل دارین چرا زن میگیرن برای پسرشون اینا میرن سراغ دخترایی بدون پشت یه نفر که پشتش پره رو جرعت ندارن برای پسراشون بگیرن بخدا گله کردم پیش خدا ازشون بدجور آنقدر که اذیتم کردن
اصلا بهونه و اینا نمبپذیره بعضی وقتا میرم تو حموم میاد بیا بریم وقت حموم نیست نشسته در میام با مریضن باز باید برم گوشی میگیرم تو جمع دستم یهو پیام میده شوهرم گوشی رو بزار کنار زشته یعنی دیوانه کردن منو