واقعیت من برام مهم بود
اما شوهرم هم نداشت هم خسیس بود
الان دامادمون جشن عروسی گرفت خوب بود
بعد از دهن خواهرم شنیدم که شوهرش گفته خداروشکر مجلسمون از همه بهتر شد
اونا تو مجلس ماهم بودن چون فامیلیم
این حرف خیلی قلبم رو شکوند
البته خواهرم از قصد نگفت
احساس کردم خیلی ذوق داشت از دهنش پرید بعدش یکم خودش رو جمع و جور کرد
یادم میاد حالم خیلی بد میشه
نه اینکه برای خواهرم خوب بود نه فقط دوس داشتم مال منم خوب میشد
بعدش از مجلس منم خواهرم تعریف کرد
ولی فهمیدم خواست خوشحال بشم