سنتی اومدن خستگاری،مادر عشقم بهم زنگید کلی دعوا کرد گف اویزون پسرمی بخاطر موقعیتش،خاستگار نداری،منم فقط میخاستم لج اونا دربیارم وبفهمونم خاستگار دارم جواب مثبت دادم رفتیم ازمایش ودیدم گند زدم هرکاری کردم عقب بکشم نشد داد زدم گریه کردم علنن گفتم پسره را نمیخام بهش گفتم تورابخیر مارابه سلامت اماانگار یه نیروی غیبی نزاشت تمومشه والان هشت ساله عین سگ پشیمونم