امروز ۱۵ روزه که دایی م فوت کرده، دو روز قبلش به خواهر ها و برادراش زنگ زد گفت بیاین رستوران اون یکی دایی م میخوام ببینمتون.همش میگفت این دنیا خیلی مسخره ست به درد نمیخوره پول به چه درد میخوره مردم همش به خاطرش سگ دو میزنن،دو روز بعد این دیدارشون دایی م صبح زود از خواب بیدار شده به دخترش کارت شو داده گفته برو نونوایی برای بابای خدابیامرزم( یعنی پدربزرگم که ۴۶ ساله پیش فوت شده) یه تنور صلواتی سفارش بده خوابشو دیدم .اون روز جمعه بود.خود دایی م هم رفت واسه خونه خرید کنه که یه دفعه تو خیابون ایست قلبی کرد و فوت شد 😭😭😭انگار می دونست قراره بمیره
توروخدا برا آرامش روحش یه صلوات بفرستین