خواهرشوهر بچمون مسخره کرد

الهی قربونت آب گفتنت بشم اونم توی هفت سالگی الهی بگردم عاشق بچه هام ....ایشالله موفق باشی گلم 

کاملا درکت میکنم منم یه دختر سه ساله دارم تاخیر تکلمی داره و یه بیماری ژنتیکی تشنج پنهان که رو به بهبوده خداروشکر امواج تشنجیش ازبین رفته بعد خانواده شوهرم میگن مقصرش منم من از دکتر پرسیدم جلو شوهرم برگشت گفت هرکس گفته گوه خورده مگه تو میتونی بری تو مغز بچت عصباشو دست کاری کنی بیماری ژنتیکی هست و خلاص بعد این بیماری از خانواده شوهرمم به ارث رسیده هی چی بگم فقط خدا جوابشونو بده بچه من نارسم بوده 

تا اونجایی ک من میدونم اپراگسی از ضربه به مغز میاد 

عزیزم نگران نباش اگر در حد چند کلمه هم صحبت میکنه 

به نظرم اگر مهدنمیره بذارش مهد خیلی تاثیرداره....

من باشم مدتها پامونمیذارم خونه شون 

یکبار پسربزرگمو دخترهای خواهرشوهرم گفتند ریزه نسبت به نوه شون 

با احترام گفتم این ریز نیست اون درشته 

ومدتی هم نرفتم خونه شون بفهمند رفتارشون اشتباه بوده 

ماشاءالله الان پسرم رشدش نرماله نوه ی اون ها چاق ....🤐

خونه نرفتن درک نمیکنم

مگه براشون مهم آخه

فقط بیشتر شوهرت پر میکنن

بعد هم ک بری میگن دیدی باز سر و کله اش پیدا شد

همون موقع جواب بده و تمام

مثلا پسرم هی صدا زدن قاطی کرد گفتن چرا عصبی منم گفتم همین الان شما رو چهارنفر با هم صدا کنن داد میزنی فحش میدی قاطی میکنی از بچه توقع داری صداکنین صد نفر عصبی نشه

یا گفتن چرا کم غذا میخوره گفتم غذا خوشمزه باشه زیاد میخوره دیگه خونه خودم و مادرم زیاد میخوره

اره درک می کنند نه قهر کنم اما اگرقبلا ماهی یکبار می رفتم دوسه ماه نرفتم 

همسرمم همراهی کرد 

خواهرشوهرمم احتمالا دعوا کرده بودبچه هاشو 

اخه چاقی چیزیه که بهش بنازی جز پادردوکمرددرد درسن های بالاتر چی داره 

والا من با هر خانواده شوهری حرف زدم گفتم اومد خوش اومد نیومد سرش سلامت مهم نیست براشون

مثلا شوهرت سه ماه نمیره دیدن مادرش؟؟؟ اونم بدون اینکه هیچ دعوا و ناراحتی باشه

یا به خواهرش زنگ نمیزنه ....

چه ساده ای شما

از زن عمو من گرگ ترروجود نداشت عمو من هزار بار اومد خونه مادر بزرگم زنش زنگ زد گفت تو اتاق عمل هستم دستم بند

من فقط مریض باشم حوصله نداشتم باشم نمی‌رم 

حتی داداشم ک بدون زنش نفس نمی‌کشه هزار بار تنها اومده خونه من و مادرم

من مادرشوهرم فوت شده

اما درکل اوایل غرمی زدم همسرم می گفت به من نگو خودت جواب بده 

و اره اگر حس کنه دارند به من یابچه ها بی احترامی می کنند کمتر میبرتمون

البته من اهل بی احترامی وقهر نیستم 

میگم خانواده به هیچوجه نباید قهرهای طولانی بکنند و قطع ارتباط

اما درحد کم کردن رفت وآمد چرا داشتم

همسرمن وابسته ی شدید برادربزرگش بود مدام رفت وامد و....

اما الان سالی یکبار یا دوبار عید یا ماه رمضان میریم منزلشون چون عدم احترام و بی توجهی زیاددیدیم

البته جایی ببینیمشون خیلی گرم احوالپرسی می کنیم اما روابطمون خیلی خیلی کم شده به مرور 

وقتی بچه ی من سه ماهه میشه بعد برادرش میاد دیدن بچه ی من 

چرا ما باید مدام درخونه ی اون باشیم

این یکی از بی توجهی وبی احترامی هاشون بود 

بمیرم برای دلت

با همسرت صحبت کن. بچه گناه داره

خوب همون مادر شوهرت فوت شده

وگرنه هر بار خانوادش اونجا بودن شوهرت هم میرفت اونجا

شوهر من ک سالی یک بار خیلی جهاد کنه دوبار خونه خواهر یا برادرش بره

یک بار عید

بار دوم در حد دوساعت

اصلا هم جز عید دعوتشون نمیکنه

اما می‌دونم ک‌‌ به هم زنگ میزنن

شما مادرشوهرت زنده بود این کار میکردی بهت می‌خندیدن

اما خونه جاری شش ماه نرو مهم نیست

یا خونه خواهر شوهر سالی یک بار برو نهایت خواهر برادر تلفنی حرف میزنن

پدرومادر قضیه شون جداست 

من با وجود دیدن هزار بی اعتنایی بازهم اعتقادم اینه نباید روابط به هم بخوره یاقهر باشه مطمئنا اگر پدرومادرشوهرم بودن صدبرابر احترامشونو بیشتر می داشتم 

چون ادم بخواد با خواهروبرادر هم قطع ارتباط وقهر کنه دیگه چه زندگیه 

همسرمن اول ازدواج تودوروز سه بار می رفت خونه برادرش 

اما الان شده سالی یک یا دوبار