من بخاطر افسردگیم ۵ ۶ ماه بود بیرون نرفته بودم
قرار بود امروز بریم بیرون با بچه ها بعد ۵ ۶ ماه که هدیه بگیریم واسه تولد دوستمون
مامانم انقد غر زد یه چندرغاز پول بده بهم
انقد غر زد چرا دوساعت پیش رفتی حموم موهات نم داره با اینکه ۶ ساعت دشاتم خشکش میکردم ولی جنس موهام خشک نشوعه
انقد غر زد به جونم انقد سرزنشم کرد الکی گریم گرفت لباس اینارو دراوردم داشتم پیام میدادم که نمیرم
اومد هی اعصاب منو خورد میکنی پاشو لباساتو بپوش برو
تا نمیرم تا گریه نکنم تا یچیزیم نشه دلش برام نمیسوزه
بعد رفتم اونجا یکی از بچه ها با مامانش اومده بود انقد حالم بد بود که میومدم نمای بیرونی مامانشو با نمای درونی مامانم خودم مقایسه میکردم و بغضم گرفته بود
دیگه هیچوقت بیرون نمیرم تا چیزی اتفاق نیوفته