من عاشق پسر همسایه مون بودم بماند که مامانم انقدر نگاش کرد تا متوجه علاقه مون شد
مامانم با مامانش رفیقه
بعد مامانم رفت جلو خونشون به مامانش حلوا بده بعد نگو مامانه خونه نیست خود عشق سابقم میاد جلو در و بشقابو میگیره میبره خالی میکنه میاره مامانم یه چند دقیقه بشقابو تو دستش نگه داشت میگفت دستای علی بهش خورده😢