دیگه از زندگی لذت نمیبرم. دیگه بهش اعتماد ندارم. ب حدی بهش بی اعتمادم که دسشویی هم بره بهش شک میکنم. حموم بره بهش شک میکنم که چرا رفته حموم دلیلش چیه ؟ اینکه بار ها و بار ها خیانت کرد و فهمیدم. هنوزم داره خیانت میکنه. هر روز من عذابع. با بیست سال سن و ی بچه. تو زندگی موندم که همش حسرته و عذاب از فکر و خیال زیاد دیوونه شدم. خیانت بزرگترین زخمیه که زن و شوهر بهم می زنن . و فقط خدا میتونه اونا رو بزنه. از خدا میخام جوری شوهرمو بزنه که روزی هزار بار به پام بیوفته. خاستم جدا شم. ب هزار و یک دلیل نشد و نمیشه .... من محکومم ب زندگی اجباری دارم خیانتش و میبینم. ولی دیگه سکوت میکنم. وقتی دیدم. داد و هوار کردم قهر کردم. آبرو ریزی کردم تهش چی شد ؟ انکار کردن. اون و عذاب دادن من. تو روخدا اشتباه منو نکنید با آدمی که خیانت کرد زندگی نکنید. پدر و مادرم منو به اجبار دادن ب این مردک کثیف