جاریم سه ساله ازدواج کرده تو این مدت با خواهرشوهر و مادرشوهرم دعوا های بدی کرده جوری که بهشون گفته ج ن د ه پولی ها
آخرین بار هم دو ماه پیش با شوهرش دعوا کرده بود زنگ زده بود به مأمور گفته بود شوهرم و مادرشوهرم منو کتک زدن بیرون کردن میخوان جهیزیه منو ببرن بفروشن درحالی که مادرشوهرم کاره ای نبوده ، حالا از اون موقع قطع رابطه هستن ، دیشب رفتیم عیادت شوهر ِ خواهرشوهرم ، اونجا اون یکی خواهرشوهرم یهو گفت دلم برای فلانی( برادرزادش) تنگ شده و زنگ زد به پسر برادرشوهرم که یکسال و نیمشه ، چندین دقیقه هی قربون صدقش میرفت دختر منم نشسته بود پیشم داشت نگاش میکرد 😔 دخترم رفت تو اتاق با بچه های اونا بازی کنه بهش کم محلی کردن اومد نشست پیشم دوباره ، هیچوقت یادم نمیاد به دختر من زنگ زده باشن باهاش حرف زده باشن چه الان چه وقتی بچه بود ، دیشب به شوهرم گفتم کاش یه ذره شعور تو وجود خانوادت بود به دختر منم محل میدادن بچه ها گناهی ندارن دلشون میشکنه ، در من به روی همه بازه ولی نمیدونم چه هیزم تری بهشون فروختم که اینجوری میکنن ، جاریم محل سگ بهشون نمیده برای بچش لباس میخرن از برادرشوهرم میفرستن براش ولی انگار من دخترمو از خونه بابام آوردم 😔