خانوما من رسما میخوام از دست مادر نامزدم سر بزارم برم بیابونی جایی...
این مدت که روانیم کرده
حالا میخوام راجع به چندتا از اعمالش بگم
این سرکار خانوم چند وقت پیش داشت عکاسای تو آلبومم رو نگاه میکرد دوساعت گیر داد چرا قبل عقد با پسر من موهاتو رنگ کردی و من فقط شوک
نامزدم رو مثل بچه نوزاد خر میکنه ، بعدم به نامزدم میگم میگه واسم مادری کرده دلم نمیاد چیزی بهش بگم تو هم به خاطر من بگذر،اینم به درک
سر یلدایی بدبختم کردن ، هرچی از دهنش در اومد بهم چسبوند بازم من هیچ من نگاه، بهم دروغ گفت بازم اصلا مهم نیست به جهنم
با حرفاش محکومم کردن به یه ازدواج عجله ای بازم به جهنم چند روز پیش رفتیم کارت عروسی ببینیم من از یه کارت با طرح نقره ای خوشم اومد،با نوشته فارسی، خیلی مینیمال طور بود گفت نه مردم میگن اینا ندارن اینو گرفتن دست گذاشت روی یه کارت طلایی با نوشته انگلیسی ، دلم میخواست بهش بگم مامانت انگلیس دنیا اومده یا بابات، من باز هیچی نگفتم فقط گفتم من اینو نمیخوام، خوشم نمیاد میخوام ساده باشه، قشقرق به پا کرد که اره تو میخوای ابروی مارو ببری، نامزدم گفت عروسی ماست مامان، بزار به سلیقه خودمون انتخاب کنیم ، قهر کرد رفت نشست تو ماشین ، قرار بود با نامزدم بعد اینکه خانوم رو گذاشتیم خونه بریم بیرون شام، که خودش رو زد به سردرد و بردیمش بیمارستان، دکتر می گفت چیزیت نیست، میگفت نه آقای دکتر ضعف دارم و فلان، حالا دکتره از خنده مرده بود به نامزدم میگفت چیزیش نیست ولی حالا که اصرار میکنه واسش سرم می نویسم ،سرم رو زد ، دوساعت معطل خانوم شدیم ، بعد خواستیم ببریمش خونه گفت نه اول نامزدتو ببر ، نامزدم گفت میخواستیم بریم بیرون گفت ای وای بابات خونه نیست منو با این حال میخوای بزار خونه تنها؟
این گذشت و من برگشتم خونه، کلی کار داشتم ، سرم شلوغ بود واسه پایان نامه و اینا کلا گوشیم سایلنت بود، جواب نداده بودم اومده بود خونمون ، اومده بالاسرم چیکار داری میکنی، برگه هام رو برداشته میخونه ، میگم مگه سر در میاری؟ میگه آره ، چرا این موضوعو انتخاب کردی( در صورتی که حتی اشتباه تلفظش میکرد) هی گفتم میره نرفت ، شروع کرد سخنرانی که این دوهفته درس و کنار بزار بیا برو کارای عروسیتو کن، میگم من ارائه دارم سه هفته دیگه میگفت نه الان عروسی مهم تره
باز گذشت اون روزو منو امروز برداشته برده پیش دوستش که مزون داره ،یه تور خیلی مزخرف و گنده به من نشون داده، میگه این کار فلانمونه، در صورتی که انگار از دهه هفتاد اوردنش ، نامزدم از خنده داشت میمرد میگفت آخه منو بکشن نمیذارم تو اینو بپوشی ، کلی حرف که نه حالا بریم بازم ببینم بر میگردیم پیش خودتون زدیم بیرون، مادره مغزمون رو خورد که آبروی منو پیش دوستم بردید، رفتیم یه لباس عروس ساده دکلته انتخاب کردم، میگه نه این خوب نیست سردت میشه، تور عربی بگیر حالا که میخوام پف دار نباشه خیلی، منم گفتم نه همینو میخوام عروسی خودمه خودم انتخاب میکنم، مامانم هم اون موقع اومد و گفت همین خوبه.
تا دم در بیخ گوش نامزدم میگفت تو اینو پر رو کردی، اگه تو نگی بزار خودش انتخاب کنه اینطوری نمیشه الان
من چطور قراره اینو تحمل کنم خدا میدونه
چه کنم با این زن من