قلبم تو دهنمه الان که دارم ابنا رو مینویسم
شوهر من مشکل ناباروری داره اسپرمش صفره و الان دو ساله به تجویز پزشک آمپول های هورمونی استفاده میکنه
و قرارع از بیضه نمونه برداری کنن اگر به امید خدا اسپرم باشه آی وی اف کنم ولی اگر نباشه جنین اهدایی پیشنهاد میدن که من اصلا راضی نیستم
شاید الان بگی برو از پرورشگاه بچه بیار ولی من همه این چیزایی ک الان به ذهنت میاد رو روزی هزار دفعه دوره کردم
خودم ۲۳سالمه
خیلی امید دارم به اینکه عمل شوهرم موفقیت آمیز پیش میره
اما خب ته دلم نگرانم قلبم از جا کنده شده فقط با قرآن خوندن دارم خودمو آروم میکنم
دلم خیلی شکسته
شاید الان بگی بچه همه چیز زندگی نیس ولی من تو این چهار سال زندگی به این نتیجه رسیدم هر چقدر که عاشق همدیگه باشیم بچه نباشه حس میکنی یه چیزی کمه
حالم اصلا خوب نیس دلم میخاد یکی باشه باهاش حرف بزنم
به شوهرم امید میدم اون خودشم خیلی استرس داره اما من جلو رو اون میخندم و بهش دلداری میدم میگم شد که چه خوب نشد هم غصه نخور فدا سرت اما خودم ک از دلم خبر دارم دلم اشوبه
چیکار کنم آروم شم
تنها کسی ک از مشکلمون خبر داره مادرم هست اونم میگه اگر بشه که چه عالی اما اگر خدا نکرده نشد جدا شو ده
سال دیکخ پشیمون میشی