بله مامان خودم. دو تا دختر بودیم. سومی پسر بود. چقدر خوشحال بودن پسر دار شدن. چقدر ذوق داشتن. نوزاد سالم و درشت و زیبا به دنیا اومد. سه روز تمام گریه کرد و یه شب دم اذان صبح بدنش یخ کرد و تمام.
وحشتناک بود. من دوازده سالم بود و خییییییلییییی غصه خوردم. پا به پای پدرمادرم گریه میکردم. از اون به بعد دیگه زندگیمون زندگی نشد. انگار پدر مادرم توی اون اتفاق گیر افتادن و خودشونو بیرون نکشیدن. زندگی ما خیییلیییی خوب بود. من و خواهرم واقعا زیبا و خوب و درسخون و موفق بودیم ولی پدر مادرم این همه خوبی رو نمیدیدن و فقط غصه اون نوزاد رو میخوردن.
البته حق هم داشتن، میدونم که سخته. ولی تا دلت بخواد زندگیهایی رو دیدم که مثل زندگی پدر مادر خودم بعد از از دست دادن یه نوزاد کلا از هم پاشید.
نمیدونم برای کی این سوال رو پرسیدی ولی میدونم که داغ فرزند خیلی سخته و اگه کسی نتونه مدیریتش کنه تمام اون زندگی مشترک حتی اگه بچههای دیگهای قبل و بعد اون نوزاد باشن بازم از هم میپاشه.
زن تمام شور و شوق و امید یه خونهست. اگه زنی پژمرده بشه امید از اون زندگی میره و زندگی که امید و انگیزه و شادی توش نباشه بالاخره از هم میپاشه.
من خیلیهای دیگه رو دیدم که بیست، سی سال بچه معلول رو تر و خشک کردن و ناخودآگاه زندگی بقیه بچههاشونم تحت تاثیر قرار گرفت. انقدر عاشق بچهشون بودن که حتی بعد فوتش باز مراسم بزرگی براش گرفتن ولی خب هیچکس عمری که صرف یه بچه معلول میشه و دست و پا درد و کمر درد و زجر اون پدر مادر رو نمیتونه درک کنه.
میخوام بهت بگم که هر چیزی یه مصلحتی داره. از دست دادن نوزاد خیلی سخته ولی در مقایسه با از دست دادن جوون و یا بچه معلول داشتن سختیش خیلی قابل تحملتره.
اگر زنی این داغ رو دید و دوباره بلند شد به خودش و زندگیش رسید یعنی خیییلییی زن قدرتمندیه. اون یه شیر زنه و خوشبحال اطرافیانش که همچین شیر زنی رو کنارشون دارن.
توی همچین مصیبتهایی همه چشمشون به مادره و مادره که تعیین میکنه از اون به بعد اون خونه رنگ عشق و شادی رو ببینه یا نه.
دنیا هرکسی رو یه جوری سختی میده و به بعضیا هم سختیهای خیلی بزرگ میده ولی اگه کسی بتونه از پسش بربیاد واقعا دنیا براش جبران میکنه.