دختر عمه ام کنکوری هست میگه برای امتحان کتاب قرآن هم پیشم بود داشتم دینی میخوندم میگفت در همین حین دیدم صدای راه رفتن اسب از اتاقم میاد گفتم ولش توهم میزنم میگه منم تو هال نشسته بودم دینی میخوندم میگفت همینکه گفتم حضرت محمددددد دیدم از اتاق یه چیز سیاه که تا سقف هم میرسید با پاهای شبیه مرغ و نعل اسب و با چهره ی میمون مانندی درست بالای سرم ایستاده زل زده تو چشام میگفت چنان جیغی زدم رفتم طبقه پایین که همسایه ها اومدن میگفت همینکه جیغ زدم زود رفت اتاق
اتفاقا فرداش منم تو خونشون موندم خوابیده بودم همینکه چشامو باز کردم به دود سیاه که تا سقف میرسید دیدم ولی در عرض ۲_۳ ثانیه محو شد فقط دود بود که تا سقف رفته بود اما به سطح زمین نرسیده بود ۳_۴ سانتی از سطح زمین فاصله داشت
الان منم میترسم