خیلی چیزا گفت سانسورش کردم میترسم تاپیک بترکه میگه عین کنه چسبیده بود ولم نمیکرد و...
خلاصه صبحم زود پاشده رفته نون اینا خریده خانوادگی صبحونه خوردن میگه مهمونی که میریم خیلی وقتا ک چشمم میخوره بهش میبینم بهم خیره شده بدون پلک زدن داره نگام میکنه
میگه یه کیف ساده دستم میگیرم هزار بار میگه اگه سنگینه بده من برش دارم
میگه اصلا غیرتی نیست میگم با فعلا پسرخالم رفتم هیچ واکنشی نشون نمیده انگار ن انگار ولی مثلا حس کنه ترسیدم از مزاحمت یکی میاد و کمکم میکنه و حواسش بهم هست