منم دو نفر هیچوقت از ذهنم پاک نمیشن
یکی ۷سال اینا داشتم پسرعموی بابام وقتی همه جمع باغ بودیم همه ی طرف مشغول بودن این کثافتم به بهانه اینکه کمکم کنه برم بالا درخت ببخشید ببخشید داشت میمالید اونجامو منم بچه بودم نمیدونستم چه غلطی میکنه وقتی دو سه بار تکرار کرد فهمیدم داره کار بدی میکنه ،اونموقع اون کثافت ۱۵ ۱۶ ساله بود منم ک ۷ ۶ ساله ،عوضی وقتی بزرگ شدم خواستگارم شد،وای چقد ازش متنفرم الان خداروشکر شهر غریبم اصلا نمیبینمش
یکیشم دوم دبیرستان اینا بودم پسرعمم تو خواب خِفتم کرد وقتی هیچکس خونه نبودن
بعد اون اتفاقا دیگه من سابق نشدم هرروز افسرده تر