من تلاش کردم تا به خواسته هام برسم اما نشده هرچی زدم نشد
بخدا خستم
حامی جز خدا ندارم که ازش خواستم اما نشده هنوز
دیگه راه رسیدن رو نمیدونم
وقتی ۱۵ بودم بهم میگفتن تو بزرگی بچه نیستی
۲۴ ۵ بودم میگفتن بچه نیستی و بزرگ شدی و عین آدم بزرگا همش برامون رفتار کرد هم جامعه هم خانواده
اما الان دختر ۲۵ ساله که با ما زیاد اختلاف سنی ندارم بهش میگن نوجوون و کلی امید بهشون میدن دلگیرم که بچگی و جوونیم و انکار کردن نتونستم بچگی کنم الان صورتم بیبی میزنه بهم میگن ۲۳ اینایی یا کمتر منم از رو حسرت میگم آره با اینکه قبلا میگفتم نه و دلم میخواست سنم و واقعی بگم یا حتی بزرگتر
اما دلم پیر شده از بس تو ذوقم زدن
از خستگی شدید ذهنم کار نمیکنه .. هرچی تلاش میکنم راهی باز نشده جلوم گیج و سردرگمم حتی دیگه نمیتونم چه مهارتی برم که وضعم خوب شه همه فقط میگن آرایشگری که دیگه دل آرایشگری ندارم