ببین راستشو بخای یکی بود از صمیم قلب دوسش داشتم خب؟
نزدیک ترین،امین ترین ،صمیمی ارین دوستم بود.مث خواهر .مثل عضو خانوادم
ولی یه اتفاقایی افتاد و من احساس بدی پیدا کردم بهش و مثل شما حسادت کردم.دست خودم نبود.
واقعا هم لایق اون چیزا نبود
ولی میدونی چیه؟خیلی برام تجربه ی جالبی بود.اینکه اون از عمد کاری میکرد من حسرت بخورم و در مورد خوشبختیام فکر نکنم.منو بدبین کرده بود.ولی عجیب بود که چرااون؟و این من بودم ک فک میکردم ما بیشتر از دوستیم و از خانوادمه. و اون فقط حسادت منو میکرد نه من.توی زندگیش بیچاره خیلی کمبود محبت از طرف خانواده داشت و من اینجور نیستم،بخاطر یکسری مسائل و بعضی چیزا،سعی میکرد من اینو احساس نکنم و بدبین شم.
آدما انرژی دارن!من وقتی بااون حرف میزدم اونقدررر انرژی منفی درونم رو میگرف. و جالب اینجاس لیاقتش در حدی میتونم بگم ک آخرش خودش تنفر ایجاد کرد با حرفاش و کات کرد.دیگه نتونست تحمل کنه.بعد اون دیگه اینجور نمیشم
خدارو شکر میکنم ک گورشو گم کرد
شماعم فاصله بگیر