ده سال زندگی کنار مادرشوهر منو فرسوده و رنجور کرد (از حق نگذریم شوهرمم خیلی مقصر بود )
بعدشم پسرم معلوم شد اوتیسم خفیفه داره
الان بزرگ شده و حدود هشت سالشه ولی بختم براتون توضیح بدم درکش از محیط و مفاهیم و مهارتاش مث ی بچه ی چهار پنج ساله اس نسبت ب گذشته ی خودش خیلی بهتره ولی نسبت ب بچه های پگدیگه عقبه
هر روز این جدال تو ذهنم بود بزارم ی بچه ی دیگه ب دنیا بیاد برا روحیه مون و روحیه ی پسرم خوبه
ولی اگه مشکل دیگه ای داشت چی؟ایا توان رسیدگی دارم خیر چون پسر اولم خیلی خیلی خیلی اذیت شد و اذیتمون کرد
هنوزم خیلی کار داره از سال بعدم من باید برم مدرسه پیشش بشینم
اینجا هم غریبم و کسیو ندارم
ولی بعضی وقتا میگم اگه مردم چی این بچه تنهایی میخاد چیکار کنه اصلا معلوم نیست بتونه ازدواجم بکنه
یا اصلا نمیدونم بچه ی جدید چطور میشه یا مسئولیت برادر بزرگتر رو قبول میکنه؟
تو این کشمکش ها بودم ک دیدم مادرشوهرم داره شوهرمو یاد میده امروز تو دعوا گفتم من بچه ی دیگه ای نمیخام