من تقریبا ی روز و نصف اینا نبودم هیجا …
امروز تونستم با ابجیم ارتباط برقرار کنم کاش نمیتونستم چون الان به حدی عصبیم که گفتن نداره…
میگه چرا شما همش پشت من گریه میکنین مگه مرده ام ؟(خدا نکنه زبونم لال💔)
میگم مگه چی شده ؟جریان چیه
میگه فلانی (زن داداش کثافتم)گفته مامانت و ابجیت روانی چیزی هستن؟اخه صبح کلا صحر پا میشن اسم تورو میگن تا خود شب به هرچی دست میزنم میگن برای فلانیه اجازه نمیدن به لباسات دست بزنم و استفاده کنم…
کاش ببریشون دکتری چیزی خیلی اوضاع روانشون مشکل داره😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐
اخه زنیکه کثافت روان ما به تو چه؟چون اجازه نمیدم پاتو بزاری اتاق ابجیم روانی ام ؟یا چون نمیزارم از حد و حدودت بگذری؟؟؟ یا چون وسایل ابجیم از کل زندگیت با ارزش تره برام؟؟؟کدومش ؟چقد میتونید بعضی ها چندش باشید اخه
مگه قراره تو بدونی برای چیه ابجیم
داریم گریه میکنیم؟مگه تو دیدی چطوری رویا های ما و ابجیم پر پر شد؟مگه تو دیدی چطوری ابجیم گریه میکرد و به خودش میپیچید؟مگه تو درک کردی من لحظه به لحظه بی خبری ازش چی بهم گذشت؟
چرا ندونسته میگی ما روانی شدیم ؟؟؟
این که ابجیم و بازم اذیت کردی نمیبخشمت آخرای صحبتش با بغض بهم گفت میشه برای من گریه نکنی !؟من به حد کافی اذیت هستم نکنین شما کاری نکنین که دوباره روزی هزار بار خودمو لعنت کنم من نمیخواستم ولی شد💔
بغض داره خفه ام میکنه …
کاش دخالت نکنین توی هرچیزی …
واقعا باید این حرف ها رو ی جا میگفتم وگرنه میترکیدم💔