2777
2789

ولی همه اونایی که با من رفتن حاجت روا شدن اونا تا رسیدن حرم گرفتن خوابیدن ولی من گریه التماس کردم بازم حاجت نداد دروغه ک میگن هرکی بار اول بره هرچی بخواد میده امام حسین

بچه یه چیزی تو دلم مونده نگم میترکم😍

جاریمو بعد مدت‌ها دیدم، انقدرررر لاغر شده بود که شوکه شدم! 😳

پرسیدم چی کار کرده تونسته اون لباس خوشگلشو بپوشه تازه دیدم همه چی هم می‌خوره!گفت با اپلیکیشن "زیره" رژیم گرفته 
عید نزدیکه و منم تصمیم گرفتم تغییر کنم. سریع از کافه بازار دانلود کردم و شروع کردم، تازه الان تخفیف هم دارن! 🎉

شما هم می‌تونید با زدن روی این لینک شروع کنید

حکمتشو ماها نمیدونیم 

شاید به صلاحت نیس شاید با روا شدن حاجتت قراره اتفاق بد تری بیفته 

شاید خدا داره امتحانت میکنه ببینه زود جا میزنی یا با ایمان تر از قبل میشی و پایبندتر 

یا اصلا راضی میشی به رضای خدا

باید از سوی خدا معجزه نازل بشود تا دلم باز دلم باز دلم دل بشود
من خودم شش تا دعا داشت شش تا حاجت مهم به خودم میگفتم کلکسیونی هستی برای خودت هر مشکلی که بگی داشتم. ...

چرا اونی ک با من رفت رسید حرم خوابید هیچ دعایی نکرد حاجت روا شد ولی من نشدم 

حکمتشو ماها نمیدونیم شاید به صلاحت نیس شاید با روا شدن حاجتت قراره اتفاق بد تری بیفته شاید خدا داره ...

اینکه اوضاع زندگیم ی ذره تغییر کنه آرامش داشته باشم ب صلاحم نیست.

نمیدونم چی بگم ولی مطمئنم ائمه سائل رو دست خالی رد نمیکنن ایمان دارم دیر یا زود حاجتروا میشی یا حاجت دل خودت رو میگیری یا بهترش رو فقط به شرط اینکه بهشون اعتماد کنی

خدایا اسراییل کودک کش رو نابود بگردان. 
چرا اونی ک با من رفت رسید حرم خوابید هیچ دعایی نکرد حاجت روا شد ولی من نشدم

چون به صاحب خونه اعتماد داشت و هر اتفاقی هم میفتاد از اعتقادش کم نمیشد البته این نظر خودمه چون عقل ما به حکمت و اما و اگر هایی که برای خودمون و دیگران میفته قد نمیده و فقط باید به خدا اعتماد کنیم که بهترینها رو برامون رقم میزنه حتی اگر باب میلم نباشه

خدایا اسراییل کودک کش رو نابود بگردان. 

مردی به پیامبر خدا، حضرت سلیمان، مراجعه کرد و گفت:


ای پیامبر میخواهم به من زبان یکی از حیوانات را یاد دهی.




سلیمان گفت: تحمل آن را نداری.


اما مرد اصرار کرد.


سلیمان پرسید: کدام زبان؟


جواب داد: زبان گربه ها!


سلیمان در گوش او دمید و عملا زبان گربه ها را آموخت.


روزی دید دو گربه با هم سخن میگفتند.


یکی گفت: غذایی نداری که دارم از گرسنگی میمیرم!


دومی گفت: نه، اما در این خانه خروسی هست که فردا میمیرد،


آنگاه آن را میخوریم.


مرد شنید و گفت: به خدا نمیگذارم خروسم را بخورید،


آنرا فروخت!


گربه آمد و از دیگری پرسید: آیا خروس مرد؟ گفت نه،


صاحبش فروختش، اما گوسفند نر آنها خواهد مرد و آن را خواهیم خورد.


صاحب منزل باز هم شنید و رفت گوسفند را فروخت.


گربه گرسنه آمد و پرسید آیا گوسفند مرد؟


گفت : نه! صاحبش آن را فروخت.


اما صاحبخانه خواهد مُرد و غذایی برای تسلی دهندگان خواهند گذاشت و ما هم از آن میخوریم!


مرد شنید و به شدت برآشفت.


نزد پیامبر رفت و گفت گربه ها میگویند امروز خواهم مرد!


خواهش میکنم کاری بکن !


پیامبر پاسخ داد:


خداوند خروس را فدای تو کرد اما آنرا فروختی، سپس گوسفند را فدای تو کرد آن را هم فروختی، پس خود را برای وصیت و کفن و دفن آماده کن!




حکمت این داستان :


خداوند الطاف مخفی دارد،


ما انسانها آن را درک نمی کنیم.


او بلا را از ما دور میکند ،


و ما با نادانی خود آن را باز پس میخوانیم !!!

مرد،اونقدر فروتن هستم که بدونم از هیچکس بالاتر نیستم اما اونقدر عاقل هستم که بدونم با بقیه فرق دارم.                             عاشق حیوانات،عاشق بازار های مالی (فارکس،بورس،ارز دیجیتال،طلای آب شده)عاشق کامپیوتر،شهریوری درونگرا،مغرور،از خود راضی، لجباز و یک دنده،کینه ای
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792