خسته شدم امروز کارگر گرفته بودم وسایلمو تو مغازه بچینه رو میزم خط انداختن داشتم دق میکردم سردوزمو خودم و شوهرم نصب کردیم گفتم عمرا بزارم دیگه دست به وسایلم بزنن شیشه ویترین هامو نصب کردن همش میترسیدم الان میشکونن پرده هارو نصب کردن دلم راحت بود که پرده چیزیش نمیشه خسته شدم امشب از اون شباس که دلم میخواد برم تو مغازم بخوابم شاید خنده دار باشه ولی حس خوبیه الان منتظر شوهرمم برم سه چهار تا جین خرید کردم بچینم منتظرم قول داده ساعت 9 بیاد از مغازمون هنوز نیومده