من بچه طلاقم کلا پدر مادرمو ندیدم بابام معتاد
عموهام معتاد
تعرض جنسی دیدم از عموم
کلا به شدت به همه پسرا و مردا بدبینم
قبلا بدتر بودم فکر میکردم هیچ ازدواجی خوب نیست هیچ مردی خوب نیست
هیچ کس راضی نیست ازدواج یعنی بدبختی
۲۳ سالمه تو این مدت همه خواستگارامو رد کردم
یک سالی بود که رو خودم کار میکردم دیدگاهمو نسبت به ازدواج و مردا تغییر بدم
با پسری آشنا شدم که ادعا میکرد عاشقمه قصدش جدیه
چون ۷ سال بود همش پیگیرم بود و ابراز علاقه میکرد و جدا از اون شرایط کامل خانوادمو میدونست قبول کردم
بعد تقریبا دوماه
دیدم کلا دروغ میگه مثل نقل و نبات دروغ میگفت
اصلا نمیدونم فازش چی بود از اسم اعضای خانوادش بگیر تااا مسائل روزمره
که خودمم اتفاقی فهمیدم (تجربه نداشتم که نمیدونستم ممکنه دروغ بگه)
دوباره ذهنیتم داغون شده اعتمادم نابود شده
چیکار کنم