سخته محکم موندن، سخته خودتو به بیخیالی زدن..
اولین ضربه ام از دوست صمیمیم بود..بعد چند سال رفاقت دست به آدم جدید رو گرفت و گفت این دوست نزدیکمه نه تو، ازم معذرت خواست که بهم دروغ گفته بوده و منو بازی داده
و دومین ضربه رو چند وقت اخیر از خانواده خودم خوردم. مادری که وقت و انرژی و پولش رو برای دختر بزرگترش میزاره. هیچوقت ندیدم بیاد کنار من بشینه و بگه دخترم..بیا با هم حرف بزنیم. همیشه من بودم که مثل یه جوجه اردک دنبال توجه مادرم بودم. همیشه حسرت اینو دارم که یک بار همون عشقی رو بگیرم که به خواهرم میده و امروز اینو تو روم داد کشید و بهم فهموند اولویت اول مادرمم نیستم.
نه راستش...شاید خیلی وقته اینو خودم فهمیده بودم..بلکه تا وقتی از زبون خودش نمیشنیدم باور نمیکردم.
کاش یکی بود که بهم میگفت: نباشی منم نیستما..؛ کاش یکی بود چشمش به من بود و میشدم امید زندگیش.. تا از جون و دل براش مایه میزاشتم.
حس تنهایی خیلی سخته...دارم تموم اعتماد به نفسم رو از دست میدم.