خدا شاهده قلبم هنوز تند میزنه 🤣
دیشب با همسرم بحثم شد
شب تا صبح بدون اغراق بیدار بودم حدود شش صبح خوابم برد ک هفت و نیم پاشدم
چند روز پیش مهمون داشتم ظرفارو شستم ولی جا ب جا نکردم یکم درگیر بودم و خونه نبودم
لباسام توحال ول شدن
جام رو زمین مونده بود و جمع نکرده بودم
هیچی نخوردم یازده صبحانه و نهار و یکی کردم و ب زور برا پسرم غذا کشیدم رفتم دراز کشیدم تا یک
یک دیگه دیدم خیلی سرو صدا میکنه گفتم برو اتاق بخواب
اومدم رو تخت هی جا ب جا میشدم تا بخوابم
یهوووووو آیفون زنگ خورد و از تو آیفون مادربزرگ شوهرمو دیدم 😰😰😰😰😰
ینی خدا برا هیچکس نخواد مث فرفره فقط لباسارو جمع کردم و جامو پرت کردم تو اتاق
آیفونم نزده بودم بعد با خودم گفتم اون پیرزن از شهرستان بدون خبر تنها چجوری میخاد بیاد خونم آخه (بی سواده و فقط با بچه هاش اینور اونور میره خونه ی ماهم جدیده آدرس ندارن)سابقه ی همچین اومدنی هم نداشت بعد آیفونو برداشتم دیدم رفت خونه رو ب رویی رو هم زد بعد رفت ته کوچه 😑😑😑خدا ازت نگذره زن قلبم رو هزار رفت🤣