آقا من یه مریضم یه روانی من عاشق یه پسر بودم و هستم که زن داره میدونم کارم گناهه که تا الآنم عاشقشم از وقتی مجرد بود عاشقش بودم الآنم نمیتونم به خدا نمیتونم ولش کنم حتی اگه حضوری نبینمش همیشه تو گوشی در حال دیدن عکسای پیجشم
شما بگین من احمق چجوری شوهر کنم مامانم همش میگه شوهر کردی فلان کار بهمان کار از این نصیحت های مادرانه نمی دونه نمی دونه من هنوزم دارم به اون پسری فک میکنم که سه سال پیش از من خواستگاری کرد و ردش کردن اصلا مهم نیست که خواستگار بوده مهم اینه واقعا من عاشقشم بودم ولی اون نه اون صرفا میخواست ازدواج کنه انقدم خواستگاری رفت تا بالاخره زن گرفت هیچ ارتباطی بین ما نبود اون به طور شانسی از کسی خواستگاری کرد که دلخستش بود
شما بگین من میتونم ازدواج کنم آیا همش چهره اون جلو چشمامه چه جور به مادرم بفهمونم ازدواج نمیتونم بکنم قضیه رو بش بگم ؟
اصلا وقتی من این پسر رو دیدم کل دنیا دیگه حتی برام قشنگ نیست بس که دلنشین و زیبا بود من میتونم آخه کسی رو جاش بیارم